از زمانی که با جانگکوک جیمین تو اتاق صحبت کرده بودن چند ساعتی میگذشت اما نمیتونست این مسئله رو بپذیره
-این پسره چطوری میتونه جفتم باشه ، اصلا چطوری فرشتهی زندگیه !
همونطوری که با خودش حرف میزد تو اتاق قدم میزد
با صدای تقی که به در خورد سمت در برگشت
در به ارومی باز شد و جیمین بین در ظاهر شد
_میمیمی تونننم بیامم تو؟
تهیونگ سرشو به معنی اره تکون داد
و جیمین بدون حرف اضافه ای وارد اتاق شد
+چطوری فرشتهی زندگی هستی؟ وقتی یه انسان معمولی ؟
جیمین همونطور که سرش پایین بود و مشغول مرتب کردن تختش بود لب زد
_من خودمم هیچی نمیدونم نمیدونم چخبره فقط میدونم اون نشونی که پشت گردنم هست با دیدنت میسوخت تا الان که دیگه نمیسوزه
تهیونگ با تعجب سمت جیمین رفت
+توو الان بدون لکنت حرف زدی ؟!
جیمین سمت تهیونگ برگشت
_اگه اینم جزوی از مسخره کردنته بهتره بگم ت...
داشت همینطور بی حوصله لب میزد که خودشم حس کرد زبونش نمیگیره
_من الان دارم بدون لکنت حرف میزنم؟؟؟
با خوشحالی لب زد
_وایی باورم نمیشه این اولین بار بعد چند ساله که میتونم بدون لکنت حرف بزنم
با خوشحالی دستاشو بهم کوبید و خودشو تو بغل تهیونگ انداخت
تهیونگ با بهت به دیوار رو به روش خیره شد
حس عجیبی داشت
از این پسر بدش میومد ، پس چرا بغلش اینقدر بهش ارامش میداد؟
جیمین یه لحظه به خودش اومد و از بغل تهیونگ بیرون اومد
_ببخشید زیادی احساساتی شدم
تهیونگ تی شرتشو تکوند و صداشو صاف کرد
+ممنون میشم تکرارش نکنی !!!
جیمین سرشو کمی خم کرد و چشم ارومی گفت
تهیونگ زیر لب خوبه ای گفت و از اتاق بیرون رفت
با سرعت مخصو به خودش سمت اتاق جانگکوک رفت و بدون در زدن وارد شد
جانگکوک که مشغول کتاب خوندن بود سرشو بالا گرفت
-کی میخوای یاد بگیری در بزنی ؟
تهیونگ بی توجه با جانگکوک رفت رو تخت یونگی نشست
+هر وقت تو یاد گرفتی از در بیای تو نه از پنجره
جانگکوک چشماشو چرخوند و کتابشو کنار گذاشت
-حالا چیکارم داشتی ؟
+اون جیغ از جیمین بود مطمئنم اما چرا فقط من شنیدم و انقدر بلند بود
تهیونگ با کلافگی لب زد
-چون اون یه بانشیه
تهیونگ از چیزی که میشنید تعجب کرده بود
+بانشی؟؟؟؟ همون بانشی که با جیغش ن
میتونه سر قوی ترین ومپایرم بترکونه؟
جانگکوک سری تکون داد و لب زد
-جیمین هنوز خودشم نمیدونه اما لحظه به لحظه با کنار تو بودن داره تکمیل میشه و میمونه دیگه اینکه یاد بگیره چجوری ازش استفاده کنه و ما کمکش میکنیم
تهیونگ هنوز نمیتونست چیزی که شنیده هضم کنه امروز بیش از اندازه چیزای فکرش درگیر شده بود
+داشتم باهاش حرف میزدم ، وقتی شروع کرد حرف زدن دیگه لکنت نداشت !
جانگکوک لبخندی زد و خودشو سمت تختش کشید و کتابی که میخوند و از روش برداشت
و متنی رو برای تهیونگ خوند
-بانشیا دوره ای از زندگیشون دچار لکنت زبان میشن که با بدست اوردن کامل قدرتشون بر طرف میشه
تهیونگ نگاهی به جانگکوک انداخت
+میخوای بگی که الان جیمین قدرتشو کامل بدست اورده ؟
جانگکوک که کلافه شده بود دستی به پیشونیش کشید
-بعید میدونم حتما چیزه دیگهای هم هست که باعث شده که جیمسن دیگه لکنت نداشته باشه
کمی مکث کرد و لبخند خبیثی زد
-حواست باشه سر به سرش نذاری چون بعدا تلافی میکنه !
تهیونگ برو بابایی نثارش کرد
اون میدونست که در حال حاظر یکی از قوی ترین ومپایرای قرن بعد از پدرشه
چون اون یه دورگه بود
مادرش گرگینه و پدرش ومپایر اصیل بود
اما با این حال میدونست جیمین بعد بدست اوردن قدرتش حتی پدرشم با خاک یکسان میکرد
درسته جفت بودن اما اگه یکی مثله ساحره ها متوجه وجود جیمین میشدن ، اونو سمت خودشون میکشوندن و رو قدرتاش کار میکردن و با ومپایرا و گرگینه ها دشمنشون میکردن
و دسگه جفت بودنشون معنی پیدا نمیکرد
به هم جذب میشدن اما
وقتی که یه جنگ راه افتاد و همه از بین رفتن !
بدون اینکه متوجه بشه رو تخت شوگا خوابش برد
و شوگا مجبور شد به اتاق تهیونگ بره
جانگکوک تموم ماجرا رو براش تعریف کرد و ازش خواست که مربی جیمین بشه
چون بی رحم تر از یونگی وجود نداشت
_سلام
جیمین با ترس به سمت یونگی برگشت
و دستشو رو قلبش گذاشت
-اا کاکااپپجاگیییا
_ببخشید ترسوندمت
یونگی با سردی تمام لب زد
-نننه اششکال نددداره
یونگی با تعجب به جیمین نگاه کرد
_مگه لکنتت خوب نشده بود؟
جیمین ناراحت سرشو پایین انداخت
-اررره نمممیدونم بباز چیشششد
یونگی اروم سری تکون داد و رو تخت تهیونگ نشست
_از این به بعد من اینجا میمونم تا تعلیمت تموم شه چون من مربیتم
جیمین با تعجب به یونگی نگاه کرد
-مربی ؟ مربی برای چی ؟
یونگی کمی به جلو خم شد و دستاشو تو هم قفل کرد
_ببین تو یه بانشی هستی و فرشتهی زندگی و صد البته جفت تهیونگ
یه بانشی با استفاده از جیغش میتونه قوط ترین ومپایرم بکشه ! یکی مثله تهوینگ و پدرش !
جیمین با ذوق لب زد :
-تهیونگ قوی ترین ومپایره؟
یونگی سری تکون داد و ادامه داد :
_بعد از پدرش اره تهیونگ قوی ترینه
تو حتی بخاطر اینکه فرشتهی زندگی هستی میتونی کسی که داره میمیره به زندگی برگردونی و میتونی با وجود تهیونگ فقط با لمس کسی که حدفتونه از دنیا محو کنی
جیمین با شنیدن این حرفا از هیجان گر گرفته بود
همیشه از بچگی داستانا سوپرنچرال میخوند و ارزو میکرد که کاش میتونست تو این جریانا باشه و الان
خودش یکی از اونا بود
-یعنی منم میتونم خون بخورم و دندونای نیش داشته باشم یا سریع بدوم یا بتونم خیلی بلند بپرم و زورم زیاد باشه ؟
یونگی خنده ای بخاطر هیجان جیمین و سوالای بیوقفش کرد
_متاسفم تو ومپایر نیستی که نیش داشته باشی یا خون بخوری اما چیزای دیگه با تمرکز و ازاد کرد قدرتت ؛اره میتونی انجام بدی و من اینجام تا کمکت کنم مبارز خوبی باشی بقیه چیزا مثل تمرینات رو تمرکزت میره با جین هیونگ و ضربهی اخر و تهیونگ میزنه
جیمین با تعجب لب زد : ضربه ی اخر ؟
یونگی سری تکون داد
_اره تهیونگ چون در واقع حرف اخر و تهیونگ می زنه چون رئیس اصلی اونه ، لیدرمون نامجونه اما تا زمانی که تهیونگ تایید نکنه نامجونم کاری نمیتونه بکنه
جیمین با دهن باز سرشو تکون میداد
_ الانم بگیر بخواب که از فردا تمریناتمون شروع میشه
جیمین باشه ای گفت اما انگار چیزی یادش اومده باشه سمت یونگی برگشت
-اما مدرسه ؟
_نگران اون نباش نامجون درسایی که عقب میوفتی رو کمکت میکنه
جیمین سری تکون داد و پتو رو از رو تختش برداشت و به زیرش خزید
زیادی خوشحال بود
اون پسر ارومی بود اما عاشق این هیجانات بود و حالا میتونست تو زندگیش این هیجاناتو داشته باشه
همونطور که لبخند میزد نگاهی به یونگی که رو تخت نشسته بود و عینکی به چشماش داشت خیره شد
همونطور که با کتابی مطالعه میکرد به تاج تخت تکیه داده بود و اخم ریزی رو پیشونیش نشسته بود
-شبت بخیر یونگی هیونگ
یونگی نگاهشو به جیمین داد و بدون اینکه لبخندی بزنه سری تکون داد و دوباره نگاهشو به کتابش داد
جیمین لبخند کوچیکی به ریکشن یونگی زد و چشماشو بست
و خیلی زود به خواب عمیقی رفت
یونگی با شنیدن ضربان و تنفسای منظم جیمین نگاهی بهش انداخت
_قدرتت بالاس بچه اما میدونم تا خیلی چیزا رو یاد بگیری دهنمو سرویس میکنی !
YOU ARE READING
Tongue tie
Fantasyپارک جیمین پسری که تو ارتباط برقرار کردن با افراد مشکل داره بخاطر همین توسط همکلاسیاش اذیت میشده پس مجبور میشه مدرسه شو عوض کنه اما عوض کردن مدرسش باعث خوب شدن اوضاع میشه یا فقط بدتر میشه؟