Part 1

1.7K 167 6
                                    

از پنجره به ببیرون خیره شده بودم ، مثله هر روز مجبورم سر کلاس خسته کنند و مسخره ی ریاضی بشینمو چرتو پرتای استاد ریاضیه خپل و تحمل کنم

دیگ داشتم چرت میزدم که با صدای در بی حوصله سمتش برگشتم

پسر قد کوتاهی وارد کلاس شد بی توجه بهش رومو سمت پنجره برگردوندم

بخاطر سر و صدایی که بچه ها ایجاد کرده بودن آقای هان چند بار رو میز زد و گفت

" بچه ها ساکت ... انگار شاگرد جدید داریم"

سمت پسر برگشت

" خب پسر جان نمیخوای خودتو معرفی کنی ؟"

پسر با صدایی که هیچ کس نمیشنید خودشو معرفی کرد و خب منم صداشو نشنیدم اهمیتی ندادم توجهی بهش نکردم

آقای هان به صندلی ای که 3 تا جلوی من بود اشاره کرد و پسری که حتی اسمشم نفهمیدم خیلی اروم سمت صندلی قدم برداشت و همونطور که تو خوش جمع شده بود رو صندلی نشست

"خوب چیزیه !"

صدای یونگی باعث شد سمتش برگردم

+هن؟؟

" میگم خوب چیزیه "

برو بابایی بهش گفتم و رومو سمت پنجره برگردوندم و هندزفریمو تو گوشم گذاشتم

ناخود اگاه نیم نگاهی بهش انداختم که سرشو پایین انداخته بود و فقط تونستم گردنشو ببینم که لکه ای پشت گردنش داشت

تو افکار خودم غرق بودم و اصلا متوجه گذر زمان نبودم

با دیدن بچه ها که از جاهاشون بلند میشدن متوجه شدم زنگ خورده

از جام بلند شدم و از کلاس زدم بیرون

سمت راهروی کمدا رفتم که شیر توت فرنگیمو بردارم که با حمله ی میمون وحشیی نزدیک بود با پوز بیام رو زمین

" هوی گوساله چرا هر چی بهت سر کلاس پی ام دادم جواب ندادی"

دستشو از دورم برداشتم

+جانگکوک اصلا حوصله ندارم نذار همینجا کونتو پاره کنم

پوفی کشیدو به کمدا تکیه داد

" میگم این پسررو دیدی؟ جدیده !؟"

همونطور که شیر توت فرنگیمو از تو کمد برمیداشتم هومی گفتم

"یه جوریه اصلا حرف نمیزنه "

+خب میگی من چیکار کنم؟

Tongue tieOù les histoires vivent. Découvrez maintenant