-«آیگووو~احساس میکنم بازوهام دارن از جاشون کنده میشن.»
در حالی که بازوهام رو ماساژ میدادم، روی در بستهی توالت نشستم.
اگه دل آقای گو به رحم نمیومد و ۹۰ تا شنا رو نمیکرد ۶۰ تا، صد در صد از کمر به بالا فلج میشدم.
بیست دقیقه تا خوردن زنگ مونده بود پس کلاس رفتنم هیچ سودی به حالم نداشت و اگه میرفتم صد در صد از جانب خانم 'لی' هم به خاطر تاخیرم سر درس زبان تنبیه میشدم. پس تصمیم گرفتم دور از چشم همه، توی دستشویی استراحت کنم و تمرکز از دست رفتهام رو برگردونم.
چشم هام رو بستم و سرم رو به دیوار تکیه دادم.
فقط بیست دیقه آرامش!
با صدای کوبیده شدنِ چیزی اخم کردم و چشم هام رو باز کردم.
فقط بیست دیقه آرامش خواستم!!
شخصی از بیرون داد زد:«جرعت داری یه بار دیگه زِرِتو تکرار کن.»
با من بود؟!نکنه بلند بلند فکر کردم؟
-«چیه؟چرا لال شدی؟میترسی نه؟»
-«مشکل شنوایی داری یا گیراییت پایینه که مجبورم میکنی دوبار یه حرفو تکرار کنم؟»
صدای دوم رو درجا شناختم. صدای خش دار و بم:
مین یونگی!-«خیلی سگ جونی!با اینهمه کتکی که خوردی هنوزم داری زبون درازی میکنی؟»
-«تو هم خیلی پررویی!اینهمه بهت ریدم بازم واسه من شاخ و شونه میکشی؟»
صدای مشت خوردن و بعد ناله ی یونگی به گوش رسید.
سریع از جام بلند شدم.
اون الان یونگی رو کتک زد؟!
-«گستاخ.»
ولم صداش رو پایین آورد:«به نظرت اگه خبر گی بودنت رو تو مدرسه پخش کنم،واکنششون چی میتونه باشه؟»
یونگی با درد گفت:«هَ..ر...هر غلطی دوس داری بکن.وا..سم مهم نی!»
ضربان قلبم به خاطر عصبانیت بالا رفت.
احمق!فکر میکنه کیه که اینطوری با یونگی برخورد میکنه؟!
پوزخندی زد و گفت:«اووم...میگن گی ها دوست دارن با همجنس خودشون بخوابن.»کمی مکث کرد:«دوست داری امتحانش کنی؟یا تجاوز محسوب میش…»
دیگه بقیهش رو نشنیدم؛ همون مقدار کافی بود که من رو از سانشاینِ مهربون، به یه دیو خونخوار تبدیل کنه!
درسته...من آدم ترسوییم! از همه چیز میترسم. اما فقط کافیه عصبانی بشم؛ اون موقعست که دیگه واسم مهم نیست طرفم کی یا چیه!به عبارتی دیگه، من موقع عصبانیت تبدیل به یه هوسوک دیگه میشم. هوسوکی که هیچ شباهتی به اون توپ سانشاین خنده رو نداره.
YOU ARE READING
I'M GUILTY || SOPE
Fanfictionبیاید سفر کنیم به خاطرات جانگ هوسوک ، پسر ۱۷ سالهای که گناهکار بود!