دارای صحنههای +۱۸ سال؛ در صورت سن کم و یا جنبهی پایین با چشمهای بسته بخوانید!
هیچ وقت فکرش رو نمیکردم روزی هارمونی نالههای یونگی که با صدای قیژ قیژ تخت و نفسهای سنگین من در هم آمیخته میشه، به زیباترین سموفونیای تبدیل شه که تا حالا شنیدم.
قدرت تکلم رو با یک کلمه ازم گرفته بود. حتی نمیتونستم نفس بکشم و فقط با چشمهایی گرد به پوزخندش نگاه میکردم.
گوشیش رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد.
-«ه.هیونگ؟»
بهم نزدیک شد و دستهاش رو دور گردنم حلقه کرد و پایین تنش رو به پایین تنم مالید که باعث شد هر دو همزمان ناله کنیم.
-«ی..یون..عاح.»
در حالی که دستش رو روی بدنم میکشید، جلوی پام زانو زد و گوشههای شلوار راحتیم رو توی دستهاش گرفت.
برخلاف میلم جلوش رو گرفتم و گفتم:«این...این درست نیست.»
سرش رو بلند کرد و بهم خیره شد:«چیه؟! نمیخوای؟»
گوشهی لبمو گاز گرفتم.
نمیخوام؟دارم واسه اون لبای صورتیت دور عضوم جون میدم.
مکثم رو که دید، پوزخندی روی لبش نشست و دستهام رو کنار زد:«مقاومت نکن.»
-«م..ما فقط دوستیم!»
'ما فقط دوستیم'.به زبون آوردنش واسم خیلی دردناک بود.آدم به خاطر فقط دوستش اینطور تحریک نمیشه.
با حرص چشمهاش رو روی هم فشار داد، از جاش بلند شد و غرید:«هوسوک،من دیگه کاملاً مطمئنم از من خوشت میاد.نمیتونی انکار کنی چون بارها خواستی منو ببوسی.»
گوشهی لبمو گاز گرفتم. همونطور که احتمال میدادم میدونست که دوستش دارم.
نگاهم رو از نگاه تیزش گرفتم و سرم رو پایین انداختم.
چته هوسوک؟!چرا دست دست میکنی؟!هم از احساساتت خبر داره و هم داره چراغ سبز بهت نشون میده!چرا یبس بازی در میاری؟
-«هوسوک…»
سرم رو بالا گرفتم و نگاهش کردم.
با لحن آرومی اعتراف کرد:«دوستت دارم.»
شوکه شدم. حس کردم پروانهها توی شکمم به پرواز در اومدند و ضربان قلبم از حالت نرمالش فراتر رفت.
ناخواسته دستم رو به سمت صورتش بردم و گونههای صورتیش رو نوازش کردم.
-«تو نمیخوای چیزی بگی؟»
زبونم رو روی لبم کشیدم و زمزمه کردم:«الان نیازمندتر از اونیم که بخوام عواطف به خرج بدم.»
YOU ARE READING
I'M GUILTY || SOPE
Fanfictionبیاید سفر کنیم به خاطرات جانگ هوسوک ، پسر ۱۷ سالهای که گناهکار بود!