_ازینام بریز، خوشگلن!!
+ازینا دیگه چه کوفتیه؟! اَه....جیمینا!! برو اونور تر، داری حواسمو پرت میکنی!
_اسمارتیز، منظورم اسمارتیز بود، باهاش روی کیک رو تزئین کن...اصلا برو اونور ببینم، یذره سلیقه نداری که!
+ای موچیه پررو!! حالا دیگه من بی سلیقه شدم؟؟ اون موقع ها که کارت پیشم گیره که چیزای دیگه ای میشنوم!!
(با حالت مسخره ای شروع کرد به ادای منو در اوردن)
اه خواهرم، آه ای دلیل نفس کشیدنم، آه که هرکسی خواهر ندارد جزء ادم حساب نمیشود، آه ای هنرمند، ای با استعداد، ای نابغه ی قرن، ای...._ببین چیکار کردی؟؟ عرضه ی قرینه درست کردن یه کیکم نداری!!
بسته اسمارتیز رو کوبوند تو سرمو با حرص گفت:
+ تو که اول و اخرش میخوای اینو تیکه کنی یه تیکهاش رو ببری بدی به یارو، دیگه قرینه بودن کیک برای چیته؟ میخوای اصلا کیک رو کامل ببر منم یه ای لاو یو سو سو ماچ میزنم تنگش که هم تورو راحت کنم هم خودمو هم اون بنده خدارو!!
چشم غره ای بهش رفتم و بسته اسمارتیز رو باز کردم، چند لحظه به کیک خیره موندم و بعد از هیونا پرسیدم:
_ بنظرت اگه همه رو از یه رنگ استفاده کنم بهتر نمیشه؟؟ اینجوری خیلی بهتر قرینه...
هیونا طاقت نیاورد و با تمام وجود جیغ زد:
+ پارک جیمین!!
*****************
+ خب، حالا بیا برای اخرین بار مرور کنیم که باید چی بگی، خب اگه پرسید این بخاطر چیه، چی میگی؟؟!
با اعتماد به نفس لبخند دندون نمایی زدمو گفتم:
_ تولد خواهرم بود، گفتم بد نباشه اگه یه تیکه از کیک رو برای توام بیارم، میدونی، همسایه ها ازین کارا زیاد میکنن!!
+ و اگه ازت پرسید که الان یعنی واسه ی همه همسایه ها کیک بردی تو چی میگی؟؟
_من فعلا فقط با تو اشناییت دارم، سعی میکنم تو اولین فرصت با بقیشونم اشنا بشم!
+ و اگه پرسید..
_هیونا! اون حتی اسم منو هم نمیدونه! حتی شاید از من بدشم بیاد! تازه اون زیاد اهل حرف زدن نیست، اصلا فک نکنم حتی وقتی رفتم کیک رو بهش بدم هم بیشتر از دوتا کلمه باهام حرف بزنه!(با خستگی نفسمو بیرون دادم و زمزمه وار ادامه دادم) که اون کلمه ها هم احتمالا " برو گمشو" یا "خفه شو" هستن!
هیونا بلافاصله بغلم کرد و گفت:
+ هی، جیمینا! دارم درست میبینم؟ الان ما اینجا یک عدد چیم چیمه ناامید داریم؟؟
مگه چیم چیمم ناامید شدن بلده؟؟؟ چیم چیمی که من میشناسم پررو تر از حرفاست!
(خندید و بعد اینکه موهامو بهم ریخت گفت)
فقط به همون حرکات مزخرفِ ازار دهنت ادامه بده بلکه معجزه ای بشه!سمتش خیز برداشتم که جیغ بنفشی کشید و سریع از پله ها رفت بالا، خندیدم و به تیکه کیکی که توی ظرف، روی میز بود نگاه کردم و گفتم: از دست این دختر!
**********************
کیک به دست، روبه روی در خونهاش، با درخشان ترین لبخند ممکن، ایستاده بودم، تا بلکه در رو برام باز کنه!!
بعد از یکی، دو دقیقه، بالاخره درو باز کرد و مثل همیشه، باهمون چهرهی خسته، باهمون چشمهای بی حس، بهم زل زد، اول به کیک تو دستعام و بعد به صورتم، دوباره به کیک و باز به صورتم، اخمی بین ابروهاش نشست و بالاخره با صدای گرفته ای گفت:_ خب؟؟
لبخندم رو بیشتر کش دادم و ظرف کیک رو به سمتش گرفتم:
+ این برای توهه، تولد خواهرم هیونا بود و خب با خودم گفتم بد نباشه اگه یه تیکه از کیک رو برای توام بیارم.
میدونی، همسایه ها از این کارا زیاد میکنن!!برعکس تمام تصورات فضاییم، کیک رو با بی حالی از دستم گرفت و با گفتن یک کلمه درو محکم به روم بست!
_ممنون!!
***********
Hi everybody, miss me???😃😀💜💙
YOU ARE READING
Sunken (Him2)
Romanceفکر میکرد که با گرفتن اون قول میتونه من رو زنده نگهداره! پسرک ساده لوح من، خبر نداشت که همین قولی که قرار بود زنده نگهم داره، حالا داره باهام کاری میکنه که روزی صدبار آرزوی مرگ بکنم. عزیزم، قبول کن که زیادی بی رحم بودی! 💠 فصل دوم هیم 💠 ژانر...