احمقی که عاشقته!

833 173 48
                                    

چندتا سوال اخر پارت هست، لطفا بهشون جواب بدین 💙💜
کامنت فراموش نشه لطفا💙💜⁦(^^)⁩
آهنگ این پارت:
🎵 New Empire, A Little Braver
_____________________________

+ نظرت راجب قدیمی ترین شهر آلمان چی بود؟! بنظر من که فوق العاده بود، عاشقش شدم!

_ از نظر منم فوق العاده میشد اگه تهیونگ هم اونجا رو میدید.

لبخند جیمین به سرعت با حرفی که جونگ‌کوک زد از روی لبهاش محو شد:

+ اون...دوست داشت که این شهر رو ببینه؟!

جونگ کوک آهی کشید و سرش رو به شیشه سرد پنجره‌ی ماشین تکیه داد:

_ دلش میخواست این شهر رو ببینه، وقت نشد.

جیمین به آرومی یکی از دستهای سرد کوک رو بین دستهای خودش گرفت و فشار آرومی بهش داد:

+ ازونجایی که به این معتقدم، روح تهیونگ همیشه کنارته و مواظبته، پس الان میتونم بهت بگم که شما الان باهم از این شهر دیدن کردین.

جونگ کوک بغضشو به سختی پایین داد، دوست نداشت که مثل تمام این مدت دوباره بزنه زیر گریه.

_ تو فکر میکنی که روحش کنارمه؟!

جیمین با قاطعیت سرشو تکون داد و محکم تر از قبل گفت:

+ مطمئنم که همینطوره، تهیونگی که من تو این مدت شناختم، امکان نداره که کوکیش رو حتی بعداز مرگشم رها کنه، چون همیشه دل نگرانشه.

جونگ کوک نفس عمیقی کشید و به این فکر کرد که، تا الان چقدر روح تهیونگ رو بابت زندگیِ الانش عذاب داده!؟

_ جاده‌ای که فکر میکردم قراره یه روزی بعد از دیدن اون شهر به همراه تهیونگ برگردم، الان چقدر دلگیر و زشته.
حتی اون شهر تاریخی با عظمت هم بدون اون از نظرم یه خونه ی کاغذی بی ارزشه.
همه چیز بدون تهیونگ، از نظرم زشت و تو خالیه!
کسی که اونجا مسئول راهنمایی گردشگرا بود گفت که مگه میشه کسی این قلعه رو ببینه و شگفت زده نشه؟!
شاید اگه منم یه روزی با تهیونگ از این قلعه دیدن میکردم حرف مرد رو بدون هیچ شکی قبول میکردم اما الان، قضیه خیلی فرق میکنه میدونی؟!

جونگ کوک بدون اینکه سرش رو بلند کنه تقریبا تمام حرفهاش رو زمزمه کرد.

_ تو قلب و ذهنم احساس پوچی میکنم، انگار که هیچ دلیلی برای ادامه دادن این زندگی ندارم.
این خیلی دردناکه جیمین، امیدوارم که هیچوقت دچارش نشی.
نمیگم که همه دلیلم برای ادامه‌ی زندگیم تهیونگ بود، نه منظورم این نیست.
اتفاقاً دلایل زیادی برای زندگی کردن داشتم.
اما میدونی، گاهی اوقات یه دلیل بزرگ، دلایل کوچیکترو تو خودش حل میکنه.
تا زمانی که تهیونگ بود، من دوست داشتم که تو ویالون زدن پیشرفت کنم، بهترین مدرک دانشگاهی ای که در توانم هست رو بدست بیارم، یه خونه ی بزرگ داشته باشم، خانواده‌ام همیشه سلامت باشن..
اما تهیونگ بزرگترین دلیل زندگیِ من بود، دلیل بزرگی که بقیه اهداف و ارزوهام بهش وابسته بود.
بخاطر همینه که میگن، گاهی اوقات بدون بعضی آدما نمیشه ادامه داد...

Sunken  (Him2)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon