[Shot1]

939 135 15
                                    

برای چندمین بار دستشو بین موهای روشن پسرک کشید و از اینکه قرار بود خواب عمیق و شیرینشو بهم بزنه کمی اخم هاش توهم رفت اما دست از نوازش نکشید.

این بار خم شد روی پسرک تا دم گوشش زمزمه هایی رو نجوا کنه... اما قبل از اون منحنی زیبای لب های حجیمش که از هم فاصله داشت و نفس گرمش توی هوا محو میشد نظرشو جلب کرد.

هر بار دیدن این صحنه ها براش شگفت انگیز و جدید بود. نگاه خیره‌اشو نمی تونست از لب هاش برداره پس بیشتر خم شد تا با بوسیدن خط کبود وسط لبش، دلش بی قراری رو تموم کنه.

انگار نه انگار شب قبل دندون های تیز و لب های متضادش تمام مدت مشغول بوسیدن جیمین بود و قصد رفع دلتنگی داشت، هنوز هم هر لحظه بوسیدنش براش شبیه یه رویا بود...

بی اختیار زبون سرکشش لب های پسرک رو لمس کرد و باعث غر غر های خفه‌اش که براش شیرین بودن، بین خواب و بیداری شد.
لب هاشو مماس با پوستش کشید و به سمت گوشش رفت، این بار پسر کوچکتر صدای نامفهوم بلندتری درآورد.

کاسه صبر لبریز شده اش رو کنار زد و گفت: بسه دیگه باید بیدار شی...
وقتی سکوتش رو دید معترضانه گفت: هی با توام
جیمین غلتی زد و با اخم های درهم‌ نالید: بذار بخوابممممم
بی صدا خندید و با دست های خنکش، دست های گرم جیمین رو گرفت و کشید، سعی داشت بلند شه و کاملا بیدارش کنه، پسر کوچکتر غرغرهاش اوج گرفت و یونگی دیگه نتونست بی صدا بخنده. تن خسته و خواب‌آلود پسرک رو روی پاهاش نشوند و بغلش کرد.

بعد از ۱۰روز ندیدنش حق داشت ۲۴ساعت کامل بهش خیره بشه، اما جیمین حاضر نبود به این راحتی چشماشو باز کنه، یونگی بازوشو زیر گردنش قرار داد و مثل بچه ها بغلش کرد. جیمین که سرش روی بازوهای یونگی قرار گرفت کمی آروم شد و اخماشو باز کرد.
پسر بزرگتر خم شد روی لبشو بوسید و با انگشت شستش روی دست جیمین رو نوازش کرد، لب هاشو بیشتر فشار داد و با زبونش لب های جیمین رو لیسید.

لحظه ای چشم هاش رو باز کرد و با دیدن باریکه نوری که از لابه لای پرده عبور کرده بود و خط طلایی زیبایی روی پلک های بسته پسرش انداخته بود، چشم هاش برق زد. لبش رو از دیدن این همه زیبایی گزید، جیمین رو به نرمی روی تخت گذاشت اما پسرک با از دست دادن آغوش یونگی نالید و دست هاشو سمتش برد. پسر بزرگتر خندید و گفت: صبر کن چیمی

از تخت پایین رفت و سمت پنجره رفت، پرده های توسی سرمه ای رو گرفت و قبل از کشیدن نگاه کوتاهی به جیمین انداخت، می دونست با کشیدن پرده و اجازه دادن به آفتاب برای نوازش تن پسرش با دست های طلاییش قراره نفسش بند بیاد.

وقتی چرخید و نور طلایی که ذرات معلق هوا رو نشون می‌داد، روی تخت دید به زحمت چشم هاشو سمت جیمین کشوند.
آب دهنشو به سختی قورت داد؛ بی شک اون زیباترین و با شکوه ترین اثر هنری بود...
پوست برنزه‌اش با کبودی های گردن و سینه اش تزئین شده بود، لب های آلبالوییش همچنان از هم فاصله داشت و بین اون صدف، مرواریدهای درخشانش مشخص بود. رنگ طلایی موهاش نور خورشید رو هم به زانو درمیاورد و انحنا و پیچ و تاب های بدنش بین ملحفه های تیره و چروک تخت، نقاشی رو کامل می‌کرد.

Pareidolia [Yoonmin~Full]Onde histórias criam vida. Descubra agora