"آرزو کن"

745 230 589
                                    

بند کوله اش رو محکم توی دستاش گرفت
لوله های کاغذی توی دستش رو جا به جا کرد

فرفری هاش رو از پشت گوشش کنار زد و با یه لبخند از شرکت تازه تاسیس دوستش خارج شد

توی راهرو عابر پیاده وایساده بود و منتظر بود تا چراغ قرمز بشه

به روز خوبی که شروع کرده بود فکر می کرد همیشه آرزو داشت راهنمای تور و جهانگرد بشه و هیچ جایی تو دنیا نباشه که ندیده و امروز روزی بود که به آرزوش رسیده بود و به عنوان لیدر تور استخدام شده بود

غرق در افکارش چشماشو بسته بود و آرزو می کرد همه تو این لحظه شادی که تو دلش هست رو باهاش شریک بشن

هری استایلز بیش از حد مهربون بود دلش میخواست شادیو تو جعبه های کوچولو بسته بندی کنه و هر روز تو صندوق پستی خونه ها برای مردم بذاره دم در و از پشت درختا بهشون نگاه کنه و بعد از دیدن لبخندشون ذوق کنه

هری بیش از حد حساسه و سریع گریه میکنه در واقع هری برای هر چیزی گریه میکنه

هری برای گربه تو کوچشون که مامانش ولش کرده گریه میکنه

برای بچه هایی که پشت چراغ قرمز گل میفروشن گریه میکنه

برای پیرزن ها و پیرمرد هایی که تو خونه ی سالمندان تنهان گریه میکنه

اون حتی برای دخترک کبریت فروشی که هیچ وقت نتونست کبریتاشو بفروشه و توی یه روز تعطیل زمستونی زیر پتو لم بده و از گرمای بخاری لذت ببره گریه میکنه

هری مهربون ترین و شیرین ترین مخلوق خداست

هنوزم لبخند میزد که بوق ماشینی باعث شد وحشت زده چشم هاش رو باز کنه و پیرمرد نابینایی که میخواست از خیابون رد بشه رو ببینه به سرعت سمتش رفت و دستش رو گرفت و اونو عقب کشید

و با قلبی که تند تند میزد از تصور اتفاقی که نزدیک بود جلوی چشماش بیوفته بغض کرد و لباش که تکون میخورد رو محکم فشار داد تا جلوی گریش رو بگیره

پیرمرد با دستای چروکیده و لرزونش دستای کشیده و سفید هریو تو دست گرفت و یه شاخه گل رز قرمز از دسته ی گلی که ظاهرا برای فروش بود درورد و با صدای آرومی گفت

امیدوارم اولین آرزویی که به ذهنت میرسه براورده بشه پسر

و هری اول با تعجب و بعدش با لبخند به جای خالی پیرمرد نگاه کرد و از خط های سفید عابر پیاده رد شد و پشت سرش فرشته ای که از بالا روی کلمه های دعای پیرمرد مهر قبولی زد رو ندید

به خونه رسید و بدون اینکه صورتش رو بشوره و لباسش رو عوض کنه وارد اتاقش شد و با پسر کوچولوش حرف زد

سوییتی پای میدونی که امروز استخدام شدم؟

با ذوق گفت و دستاشو بهم کوبید یعنی از این به بعد حقوق دارم و میتونم مداد رنگی نو بخرم و نقاشی جدید بکشم

•harry in wonderland ~.~Where stories live. Discover now