اول وت بدین بعد بخونین *-*
پلک هاش تکون ریزی خورد و با چشم هایی که بخاطر نور آفتاب جمع شده بودن به اطراف نگاه کرد
به دست هاش تکیه داد و از روی زمین بلند شد نسیم خنکی که از طرف دریا میومد لای موهاش میچرخید باعث شد تا با دستاش یه تیکه ی فر مزاحم رو کنار بزنه و با دقت بیشتری فکر کنه که کجاست و چه اتفاقی افتاده
سعی داشت فکر کنه و به یاد بیاره کنار ساحل چی کار میکنه ولی هر چی بیشتر فکر میکرد ذهنش سفید و سفید تر می شد
کلافه و ترسیده از ناتوانیش دست هاشو به شقیقش فشار داد که صدای غرغر ریزی باعث شد سرشو برگردونه و دنبال صدا برگرده
از روی زمین بلند شد و برای اطمینان چوبی دستش گرفت و صدا رو دنبال کرد
وقتی به چاله ی عمیقی رسید منظره ی رو به روش باعث شد چوب رو بذاره زمین و با لبخند عمیق به منظره ی رو به روش نگاه کردپسری که دستشو زیر چونش گذاشته بود و با دقت به دیوار گلی رو به روش خیره شده بود
احتمالا داشت برای بیرون اومدن نقشه می کشید و حتما هم تو نقشش شکست خورد اینو از لگد محکمی که به دیوار زد فهمید و بعدش که پاشو با دستاش گرفت و قیافش از درد جمع شد و برای تلافی با اون یکی پاش تند تند لگدای ریز به دیوار زد که باعث شد خاک از بالا تو چشماش بریزه
فحشای زیر لبیشو این بار بلند داد و با پشت دستش چشماشو میمالید که باعث چشد بیشتر تو چشماش فرو برن و از حرص دیگه سرش رو تو دیوار گلی کوبید
پسر فرفری بالای سرش داشت تمام این اتفاقا رو با لذت نگاه می کرد و تقریبا فراموش کرده بود که باید برای کمک به اون پسر کاری کنه
صدای عجیبی باعث شد تا پسر چشماشو با تردید باز کنه و با گردترین حالت ممکن به ماری که روی دیوار به سمتش داشت حرکت میکرد نگاه کنه و بعد از چند ثانیه که انگار تازه فهمیده چه موجودی رو به روشه دستشو روی گوشش گذاشت و با بلند ترین صدایی که توی عمرش از حنجرش بیرون اومده بود داد و زد و دستشو روی گوشش گذاشت
پسر از دادی که زد هول شد و بدون فکر توی چاله پرید
با حرکات خاصی مارو به سمت دیگه ای هدایت کرد و بعدش سمت پسر برگشت و خاکو از روی موهاش تکون داد
پسر با سرکشی سرش رو از زیر دستش بیرون اورد با غرور سرشو بالا گرفت و گفت چرا نکشتیش
+تو ازش ترسیدی ولی اون مار سمی نبود گناه داشت بکشمش
-عالی شده من و تو الان توی چاله با یه مار عصبانی گیر افتادیم و میدونی کی عالی تر میشه وقتی که منو تو رو برای ناهار و شامش بخوره
پسر با دهن کج خندید و با دستاش یه اندازه ی کوتاه رو نشون داد و گفت
هی پسر اون نهایتا سی سانت بود و و دستاشو تو همون حالت جوری که انگار داره قدش رو اندازه میگیره جلو برد و گفت شاید بتونه تو رو بخوره
بعد با شصت از بالا تا پایین قد خودشو نشون داد و گفت ولی منو نه
YOU ARE READING
•harry in wonderland ~.~
Fantasyتو خیلی ظریفی لویی دلم میخواد انقدر ببوسمت تا جای لبام رو صورتت بمونه ولی میترسم یه روزی ازم خسته بشی خسته نمیشم هزی تو منو از دنیای نقاشیات بیرون اوردی و واقعیم کردی من بلد نبودم نفس بکشم و اوردیم تو دنیای خودت حالا که عادت به نفس کشیدن کردم منو...