"مواظب باش لویی"

429 184 610
                                    

اول وت بدین بعد بخونین *-*

پلک هاش تکون ریزی خورد و با چشم هایی که بخاطر نور آفتاب جمع شده بودن به اطراف نگاه کرد

به دست هاش تکیه داد و از روی زمین بلند شد نسیم خنکی که از طرف دریا میومد‌ لای موهاش میچرخید باعث شد تا با دستاش یه تیکه ی فر مزاحم رو کنار بزنه و با دقت بیشتری فکر کنه که کجاست و چه اتفاقی افتاده

سعی داشت فکر کنه و به یاد بیاره کنار ساحل چی کار میکنه ولی هر چی بیشتر فکر میکرد ذهنش سفید و سفید تر می شد

کلافه و ترسیده از ناتوانیش دست هاشو به شقیقش فشار داد که صدای غرغر ریزی باعث شد سرشو برگردونه و دنبال صدا برگرده

از روی زمین بلند شد و برای اطمینان چوبی دستش گرفت و صدا رو دنبال کرد
وقتی به چاله ی عمیقی رسید منظره ی رو به روش باعث شد چوب رو بذاره زمین و با لبخند عمیق به منظره ی رو به روش نگاه کرد

پسری که دستشو زیر چونش گذاشته بود و با دقت به دیوار گلی رو به روش خیره شده بود

احتمالا داشت برای بیرون اومدن نقشه می کشید و حتما هم تو نقشش شکست خورد اینو از لگد محکمی که به دیوار زد فهمید و بعدش که پاشو با دستاش گرفت و قیافش از درد جمع شد و برای تلافی با اون یکی پاش تند تند  لگدای ریز به دیوار زد که باعث شد خاک از بالا تو چشماش بریزه

فحشای زیر لبیشو این بار بلند داد و با پشت دستش چشماشو میمالید که باعث چشد بیشتر تو چشماش فرو برن و از حرص دیگه سرش رو تو دیوار گلی کوبید

پسر فرفری بالای سرش داشت تمام این اتفاقا رو با لذت نگاه می کرد و تقریبا فراموش کرده بود که باید برای کمک به اون پسر کاری کنه

صدای عجیبی باعث شد تا پسر چشماشو با تردید باز کنه و با گردترین حالت ممکن به ماری که روی دیوار به سمتش داشت حرکت میکرد نگاه کنه و بعد از چند ثانیه که انگار تازه فهمیده چه موجودی رو به روشه دستشو روی گوشش گذاشت و با بلند ترین صدایی که توی عمرش از حنجرش بیرون اومده بود داد و زد و دستشو روی گوشش گذاشت

پسر از دادی که زد هول شد و بدون فکر توی چاله پرید

با حرکات خاصی مارو به سمت دیگه ای هدایت کرد و بعدش سمت پسر برگشت و خاکو از روی موهاش تکون داد

پسر با سرکشی سرش رو از زیر دستش بیرون اورد با غرور سرشو بالا گرفت و گفت چرا نکشتیش

+تو ازش ترسیدی ولی اون مار سمی نبود گناه داشت بکشمش

-عالی شده من و تو الان توی چاله با یه مار عصبانی گیر افتادیم و میدونی کی عالی تر میشه وقتی که منو تو رو برای ناهار و شامش بخوره

پسر با دهن کج خندید و با دستاش یه اندازه ی کوتاه رو نشون داد و گفت
هی پسر اون نهایتا سی سانت بود و و دستاشو تو همون حالت جوری که انگار داره قدش رو اندازه میگیره جلو برد و گفت شاید بتونه تو رو بخوره
بعد با شصت از بالا تا پایین قد خودشو نشون داد و گفت ولی منو نه

•harry in wonderland ~.~Où les histoires vivent. Découvrez maintenant