Harry POV:
"بیبی اشکالی نداره..من اینجام،بهت قول میدم
که نذارم دیگه کسی اذیتت کنه"
منو محکم بغل کرد
؛هرچند که خیلی محکمه ولی مهم نیست اگه بخواد حاضرم تمام روز اینجوری بمونم.
نفس عمیقی کشید که لرزش بدنش از بین بره. وقتایی که اینجوری میبینمش متنفرم...
باعث میشه قلبم بخواد از جاش دربیاد
"متاسفم که این اتفاق برات افتاد"
زمزمه کردم و پشتش رو ماليدم تا شاید کمی اروم بشه.
"هرچیزی با یه دلیلی پیش میاد،درسته؟ شاید اگه این اتفاق پیش نمیومد دیگه من کنارت نبودم"
"تو چقد گرمی"
اهی کشید و روی سینه من خزید
"نه من به سرنوشت اعتقاد دارم اگه به این معنی بود که ما اینجا باهم باشیم بلاخره به شکل دیگه اتفاق میافتاد."
چونم رو روی سرش گذاشتم،قدش برای این کار عالیه
"مممممممم" لبخندشو بزرگتر کرد ،
خودشو روی من کش داد وقدماشو روی پاهای من گذاشت تا به قدم برسه...
لویی خودشو کشید تا دستاشو روی شونه من بذاره و سرش رو روی شونه ام بذاره.احساس ميكنم دلم پر پروانه شدهههه ...
"اولین بار کی فهمیدی که استریتی؟"
"نمیدونم،همیشه اینجوری بودن ،واقعا راهی نبودش که بخوام از قبل انتخابش کنم."
"....فکر میکنی ...که فقط..میتونستی .."
ادامه نداد...
جوابی ندادم،نمیخواستم این لحظه رو خراب کنم.
با سردرگمی گفت
"تو مثل یک تدی بری"
بلند خندیدم
"واقعا؟و چرا؟"
شکممو نیشگون گرفت، سرش رو از شونم برداشت .
لویی دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و به چشمام خیره شد....
صورتامون خیلی به هم نزدیك شده بود...،و چشماش داشت مرزای منو کنار میزد... و اینجاس که من مال اونم،اون و میتونه با قشنگیاش منو خوب کنه یا با یه چیز کوچک نابودم کنه.
تو فقط بذار واسه یه مدت تو بغلم بگیرمت و شکایتی نکن.
من ازت مث يه دستمال توالت استفاده كردم و تو يه جورى نشون دادى كه برات مهم نيست....
-خندید و دستاشو تو موهام جاری کرد.
"تدی بر بزرگ"
نمیتونم توضیحش بدم ٬
YOU ARE READING
•17BLACK (L.S)•
Fanfiction• 17 سیاه • ... گی استریپ کلاب لندن که شهرتش بخاطر دنسای هات و کثیفشه... [ فقط ظاهر رو حفظ کن ] ▪️▪️▪️♣️▪️▪️▪️ کی فکر میکرد اون بتونه 'منِ واقعی' رو از اون چیزی که فکر می...