3

2.4K 219 21
                                    

خودشو روی میزم پرت کرد :" دارم میمیرم زود باش ."
+ همین طوری بخوری میمونی رو دستم .
به شونم مشت زد :" میای یا نه؟!"
+ بترکی لیندا ، اومدم .

نشستم ، لیندا رفت کوفت بگیره ! روی میز پر نوشته بود ، دخترای احمقی که اسم دوست‌پسرشونو حک کردن . کدومشون باهاتون موندن؟ کدومشون واقعا دوستون داشتن؟ عاشقتون شدن ؟! خندم گرفت ، عشق چیه ؟! اگه عشق اینه ، من هیچوقت عاشق نمیشم . من نمیخوام عاشق بشم ...

لیندا با دوتا ظرف نشست :" عجیبه امروز برگر داشتن ! منم زرنگی کردم واسه توهم برداشتم !"
و قیافه یه نابغه رو گرفت . همبرگر رو باز کردم ، یه تیکه گوشت با اشغال ! شونمو بالا انداختم و شروع به خوردن کردم ، کی اهمیت میده ؟!
. . .
ساعت "11:30" اخرین کلاسم داشت شروع میشد . در کمد رو باز کردم تا کتاب ریاضیمو بردارم که یه پاکت افتاد زمین . نامه عاشقانه ؟ هنوزم ازین کصشرا مینویسن ؟! به پاکت صورتی که خیلی ریز کنارش نوشته شده بود :" برای ساشا " نگاه کردم . یعنی از طرف کیه ؟ هرکی هست چندتا تخته اش کمه ! انداختمش تو کیفم و به سمت کلاس رفتم .
حتی اگه صاحب نامه ناراحت میشد اهمیت چندانی نداشت ... اوه متاسفم عزیزم قلبتو دست ادم درستی ندادی

My Mad Hatter[LGBT]Where stories live. Discover now