با خوشحالی پوستر رو فشار داد توی صورتم :" وای ببین ، نوشته بازیگر میپذیریممم !"
کاغذ رو کشیدم کنار تا بتونم ببینمش :" آلیس در سرزمین عجایب ، چه نوستالژی !"
لیندا سرشو کرد توی حلقم و مثل خر شرک عشوه اومد :" میشه بریم ؟!"
. . .جانسون :" وایسین ببینم ... هنوز یه سری نقش خالی داریم ، برین پیش بلا تست بدید ."
لیندا سریع پرسید :" نقش آلیس خالیه دیگه هوم ؟! من میخام آلیس با-"
جانسون پرید وسط حرفش :" نقش آلیس پره اما ... خرگوش خالیه ."
لب و لوچش آویزون شد :" اما من میخواستم آلیس باشم ..."
دستشو کشیدم :" خرگوشم خوبه ، بیا "
. . .
داشت فکر میکرد ، چونشو خاروند :" مثلا ... آدم آهنیِ شهر اُز ... آره ! برو ببینم چه میکنی !"+ آدما میگن مهربونی نعمته ، قلب داشتن قشنگه . من نمیدونم اینا یعنی چی ، اخه میدونی؟ من قلب ندارم ... نه که نخوام داشته باشما ، بعضی وقتا فکر میکنم داشتنش چقدر قشنگه . حس تپشِ قلب موقع نزدیکی به کسی که دوستش داری یا ... یا وقتی که بدون توجه به مکان و زمان میبوسیش ... مردم میگن من هیولام ، میگن من نمیفهمم آدم بودن چطوریه . آدم بودن چیه؟ حتما دوست داشتنیه ... اما یبار یه آدم بهم گفت قلب داشتن خوب نیست ، گفت آدما قلب دارن اما احساس ندارن . اون ناراحت بود ، دیگه دلش نمیخواست آدم باشه ... با ناراحتی زمزمه کرد 'اگه میتونستم جایه تو باشم ... بدون قلب زندگی کنم ، سنگ باشم ... حتما دیگه دردی نداشتم ...' و چشماشو برای همیشه بست . بعد اون روز با خودم فکر کردم شاید بهتره دیگه حسرت آدم بودن رو نخورم ، شاید تموم عمرم رو تلف کردم . کاش ... کاش میشد به عقب برگردم و گذشتم رو تغییر بدم ، شاید آدم آهنی بودن یه نعمت بود !
بلا :" واو ... تو باید مدهتر بشی ساشا ! مدهترِ سرزمینِ عجایبِ آلیس !"
YOU ARE READING
My Mad Hatter[LGBT]
Teen Fictionشاید همه چیز تغییر میکرد اگه نمیبوسیدمت ، اگه داخل چشمات غرق نمیشدم تو من رو دیوانه کردی ، دیوانه یِ کلاه دوزهِ تو!