10

1.7K 180 17
                                    

روی چمن ها دراز کشیدم :" اینجا قشنگه ‌."

خندید :" آره ، وقتی بچه بودم میومدم اینجا ."

+ چیکار میکردی؟

- اون درخت رو میبینی؟ ازش بالا میرفتم و بین شاخهاش قایم میشدم . گاهی اوقات ساعت ها به آسمون خیره میشدم ، پدر و مادرم رو میدیدم که دارن دنبالم میگردن اما من ... پایین نمیومدم .

نفسم رو بیرون دادم :" تو تنها کسی نیستی که بچگی عجیبی داشته ."

- واقعا؟! دوست دارم بشنوم .

+ از وقتی یادم میاد همش سرم توی کارای سم بود . خنده داره ، میرفتم توی اتاقش و لباساشو میپوشیدم و باهاشون توی خونه راه میرفتم . لباسایه اون پسر بوگندو و گنده بود ، همش باهاش زمین میخوردم .

خندید ، خندیدم .

- میدونی؟ هنوزم فکر میکنم این مکان جادوییه . میتونی بوی شبنم روی چمن ها رو هر موقع سال تشخیص بدی این ‌‌‌... حس خوبیه .

آب دهنش رو قورت داد :" اینکه اینجا کنار تو باشم ... حس خوبیه !"

+ رزی ...

- نه! گوش کن . اون کسی که برات نامه مینوشت من بودم ، من ... همیشه ازت خوشم میومد . اوایل برام عجیب بود درک نمیکردم ، چرا باید یه دختر انقدر جذاب باشه .

به طرفم خم شد :" اما حالا میفهمم ، من -"

گردنش رو به طرف خودم فشردم و بوسیدمش ، اولش اروم و سوییت بود ... و بعد ، تند و تشنه .
من خودم رو درون رزی میدیدم ، شاید این حسی رو که داشتم توضیح میده . من همیشه ، منِ لعنتی همیشه میدونستم ، اون چیزه مشترک ، اون درد عمیق .

اما حالا ، حالا که اون مال منه ... من میتونم چاله هایِ قلبم رو با بوسه هاش پر کنم ، با شکلات چشماش ... من میتونم خوشبخت بشم ‌.
برش گردوندم و روش خیمه زدم ‌...

My Mad Hatter[LGBT]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu