فلش بک پارت چهار

218 38 48
                                    

Storyteller:
خوب بعد از اون همه ماجرا بیاید سری به اداره ی پلیس بزنیم:(
Police office:
رئیس پلیس:
"خیلی خوب گزارشات امروزتونو بیان کنید"
مامور:
"قربان این اواخر چند قتل داشتیم و فکر کنم بهم مربوط باشند و...."
رئیس پلیس حرفشو قطع کردو با قیافه ای جدی رو به مامور گفت:
"بگو کیا هستن تو فقط گزارش میدی مامور D.O"
*خوب اینجا من یه نکته بگم تو این داستان تمام مامورانو اینا لقب دارن و لقبشون توی دنیای موسیقی رو میزاریم😊
دی او:
" بله قربان
اسامی کسانی که به قتل رسیدند اینها هستند:
خانواده ی پارک
خانواده ی جئون
خانواده ی بیون
خانواده مین
و دو نفر از خانواده ی کیم که طرد شده بودند"
رئیس پلیس با تعجب میپرسه:
"همون مافیای خلافکار قدرتمند؟کیا هستن؟"
دی او:
"بله قربان
کیم جونگ این که همه کای صداش میزدن
کیم مین سوک که همه شیومین صداش میزدن"
رئیس پلیس با ناراحتی و داد میگه:
"لعنتی اگه به خانواده ی کیم مربوطه ما حق دخالت نداریم حتی منم که تو جنگ های زیادی بودم از اون لعنتیا وحشت دارم"
مامور در حالی که رئیس پلیس تو حال خودش بود اضافه کرد:
"البته قربان خانواده های پارک جئون و بیون و مین هرکدوم یک پسر داشتن که ما جسدشونو پیدا نکردیم پس حدس میزنیم هنوز زنده باشن"
رئیس پلیس با صدایی عصبانی و ناراحتی آروم به دی او میگه:
"امیدوارم اگه زنده ان دست خانواده ی کیم نیفتن مخصوصا پسر سوگلی مافیای کیم ، V نیوفتن وگرنه کارشون تمومه"
Storyteller:
قبل از اینکه این گزارشات به دست مامور دی او برسن دو پلیس دقیقا جلوی خونه ی خانواده جئون داشتن درمورد قتل ها صحبت میکردن که جونگ کوکو جیمین و بکهیون‌ که میخواستن اونجا برن صداشونو میشنون ولی قبل از اینکه اونا ببیننشون خودشونو از دید اونا مخفی میکنن ولی درعین حال درحال خفه ای درحال گریه کردن بودن
حالا چی میشه؟
دیگه نه جایی برای رفتن دارن و نه جایی برای موندن و نه کسو برای کمک
حالا چرا خودشونو از دست اون پلیسا مخفی کردن این مکالمه بین اون دوتا پلیس بود:
"هی میگم دلم یخورده براشون میسوزه خیلی بد مردنا"
"تو نمیخواد دلت برای این آشغالا پسوزه همون بهتر که مردن میدونی این اتفاق که اون ۳ پسرو هنوز نگرفتیم چقد باعث عصبانی شدن V شده؟"
"آره شنیدم RM داشت میگفت تقریبا دیوونه شده و هر کی جلوشرو میزنه حتی به چند تا از افراد خودشم شلیک کرده!!"
"در هر صورت اگه اون ۳ کوچولو رو دیدیم باید به مافیا خبر بدیم..."
یهو حرفش بخاطر صدا قطع میشه ولی اون سه بچه رفته بودنو همینم باعث شد این قسمت رو متوجه نشن:
"بهشون زنگ بزن وقتشه"
"باشه..بله قربان همونطور که دستور دادید انجام شد اونا صدامونو واضح شنیدن
بله بله ترتیب اون یکی پلیسارو دادیم نگران نباشید نه زنو بچه نداشتن وگرنه اونا رو هم میسوزوندیم"
"خیلی خوب دیگه کارشون تمومه بیچاره ها خخخخخ"
و بدبختی اصلی تازه شروع شده بود
(بیچاره بچه هام خودم ناراحتم که اینجوری تو بدبختی انداختمشون😣)
JIMIN:
"ب...بچه ها حالا دیگه تنها شدیم دیگه هیچ کاری نمیتونیم بکنیم ن..ن...نمیتونیمممم"
و دوباره گریه کرد
جونگ کوک و بکهیونم از گریه صداشون در نمیومد
(جیمین در حال:
"اما اگه میدونستم اون راه مارو میبره توی جهنم از اول نمیگفتم که به اون سمت بریم"
جیمین با چشای قرمز شده از گریه و عصبانیت گفت و جی هوپ میتونست قسم بخوره که اون موجود کیوت الان تبدیل به یه کاسه خون شده چون انگار آتیش از چشاش میبارید و جی هوپ آروم آب دهنشو قورت دادو با لحن کمی ترسیده گفت:
"ا...ادامه بده جی...جیمین"
جیمین دوباره سرشو پایین انداختو به داستانش ادامه داد)
JUNKKOOK:
همونجور تو احوالات خودم بودم که جیمین بهمون گفت:
"بیاید از اینور بریم اونور بمب بسته"
و ما هم رفتیم اما بدتر تو جهنم گیر کردیم چون درست از جلو عقب چپ راستو بالا کلی آدم ریخت سرمون و ما از ترس خشکمون زدو دیگه حتی نای فرار کردنم نداشتیم
دیگه بعد اینکه یکیشون گفت"گرفتیمتون"دیگه چیزی ندیدمو سیاهی متلق بود
BEAKHYUN:
احساس بدی داشتم کل بدنم درد میکرد و چشمام!
چشمام بسته بودن و میتونستم احساس کنم دستامم با زنجیر بستن و بعد یکی انگار وارد شد چون صدای در اومد و به بقیه دستور دادو گفت:
"ببریدشون پیش RM"
و میتونستم احساس کنم که دقیقا بعد این حرفش پوزخند واضحی روی لباش نقش بسته
چشمامو وا کردن دیدم خودمو جونگ کوکو جیمین که بعد من چشاشون وا شده روی زمین زانو زدیم و دستامونم با زنجیر پشتمون بسته شده بودن
اما بعدش با صحنه ای که جلوم دیدم دهنم ۱۰ متر باز موند و میتونستم احساس کنم جیمینو جونگ کوک هم همینطوری شدن
JIMIN:
بعد از باز کردن چشامون پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه اما بعدش با دیدن صحنه ی روبه روم خشکم زد(خدا به داد برسه😐)

💙Love killer🔫Where stories live. Discover now