با اینکه خودم میدونستم چی در انتظارمه باز هم از دیدن اون جاقو ترسو وحشتم بیشتر میشد
و توی اون لحظه هزار بار آرزوی مرگ میکردم چون قول دادن به نامجون دردش بدتر از سکس بی دی اس ام(یا همون خشنه)
دستمو گرفتو کنار گوشم گفت:
"خیلی خوب بیبی بوی دست راست دست چپ یا رو گردنت؟"
از ترس داشتم میلرزیدم هنوز جای قول قبلی ردی پام بود و اصلا نمیتونستم فکر کنم که از دهنم پرید:
"راست"
و اونم منظورمو فهمیدو منو رو تخت انداخت روم خیمه زد و آستین دست راستمو داد بالا
(افکار جین:
آخه یکی نمیگه چرا این زبان برای خودش هی حرف میزنه😐)
روی دستم با اون چاقو جمله ای که میخواستو حک کرد اونم عمیق و منم فقط اشک میریختمو از ته دلم فریاد میزدم
جمله این بود:"فقط با ددی وگرنه تنبیه:)"
خون از دستم میریختو من فقط اشک میریختم
نامجون بوسه ای آروم رو لبم گزاشتو رو لبم زمزمه کرد:
"آفرین بیبی بوی"
و بعد از هوش رفتم
JIMIN:
میدونستم چیز خوبی در انتظارم نیستو فقط نگران بودم اما با برداشته شدن چشمبند از روی چشمام افکارم متوقف شد
بکهیون پیشم نبود پس اولین حدسی که زدم این بود ازم جداش کردنو پیش یکی دیگه بردنشزمان خاموش(زمانی که چشاشون بسته بود فلش بکش برای بکهیون)
BEAKHYUN:
چشبند از روی چشمم برداشته شد و همش پلک میزدم تا چشام به نور عادت کن توی اتاق بودمو چند تا آدم هیکلی پیشم بودن و البته دیدم جیمینو از پیشم بلند کردنو بردن و بعد از بردن اون خواستم چیزی بگم که با باز شدن در اتاق و با ورود یه پسر که قشنگ میشناختم کی بود خشک شدماون پارک چانیول بود کسی که من عاشقش شده بودم اما خانوادم اینو نمیتونستن قبول کنن و ما رو از هم جدا کردن در واقع جدا از این موضوع هم من از خانوادم خوشم نمیومد بخاطر همون همش منو
کوک و بقیه خونه جیمین پلاس بودیم و الان خوشحالم اونا مردن و از اون مهم تر عشقمو دیدم
"
YOU ARE READING
💙Love killer🔫
Adventureچه حسی داره وقتی یه زندگی خوبی داری در اثر یه اتفاق خیلی ساده نابود بشه؟ بهت تجاوز بشه و پاکیت گرفته بشه؟ واقعا چه احساسی میتونه داشته باشه؟ توی این اتفاقات، من لعنتی عاشق شدم عاشق کسی که پدرومادرم رو کشت و نابودم کرد خیلی کارا کردم ولی نتونستم آزاد...