چشم های ابیش

150 16 4
                                    

🎼𝚌𝚑𝚊𝚗𝚐𝚎 𝚖𝚢 𝚖𝚒𝚗𝚍- 𝚘𝚗𝚎 𝚍𝚒𝚛𝚎𝚌𝚝𝚒𝚘𝚗

با صدای زنگ راهرو پر از نوجوون شد. به کلاسی ک‌لویی توش بود نگاه کردم. اون داشت اروم وسایلش رو‌جمع می کرد. نزدیکش شدم و‌دیدم چیزی رو سریع تو کیفش گذاشت.
"کلاست چطور بود؟"
پرسید.
خیلی اروم گفت:"خوب." بعد با چشمای ابیش به من نگاه کرد.‌ نتونستم کاری به جز زل زدن توی چشمای زیباش انجام بدم.
اون کمی خجالتی شد و کیفش رو برداشت و جلوتر من توی حیاط رفت.
یه گوشه پیدا کردیم و نشستیم. شاخه‌ای خم شده و درخت هایی که برگ هاشون سایه می انداخت و اون جا رو خنک می کرد و حس خوبی میداد. از لا به لای اون برگ ها هم نور خورشید راهش رو پیدا کرده بود.
هر دوی ما با سکوت مشغول خوراکی خوردن شدیم. وقتی نگاهم به لویی افتاد، دیدم قسمتی از اون نور کوچک روی دستش بود.
پس منم دستم رو جلو بردم و نور پشت دست من ظاهر شد که باعث شد لویی اروم بخنده.
اونم دستش رو بالای دست من گذاشت تا نور دوباره روی دست اون باشه.
منم بعدش خیلی اروم جای دستم رو عوض کردم و با هم خندیدیم.
همون موقع زنگ خورد.
رو بهش گفتم:" تو بردی!"
چقدر خوشحال بودیم.

BluE NeigHboRhoOd_zouisffWhere stories live. Discover now