🎼𝚜𝚝𝚛𝚊𝚠𝚋𝚎𝚛𝚛𝚒𝚎𝚜 𝚊𝚗𝚍 𝚌𝚒𝚐𝚊𝚛𝚎𝚝𝚝𝚎𝚜- 𝚝𝚛𝚘𝚢𝚎 𝚜𝚒𝚟𝚊𝚗
سعی کردم به قلبم که با دیدنش ذوب میشد توجه زیادی نکنم.
"سیگار بکشیم؟" لویی پرسید ومن ابروهامو بالا انداختم. "باشه... اگه تو دوست داری."
رفت سمت کشو و جعبه سیگاری برداشت. متوجه شدم چند تا از نخ هاش نیست.
"لویی... اخرین بار کی بوده؟"
"دو روز پیش." با خجالت گفت. سرمو تکون دادم. دلیلش رو نمیفهمیدم ولی دیگه سوالی نپرسیدم. با این حال فکرم درگیر بود اما جوابی پیدا نکردم، به جاش دنبال لویی راه افتادم تا به حیاط پشتی رسیدیم.
"تو چی؟ کی اخرین بار کشیدی؟" "دیشب." کوتاه جواب دادم.
بهش چشم دوختم طوری که اون سیگار رو بین لب های صورتیش قرار میداد و انگشت های کوچکش باعث میشدن من به نه سیگار حسودی کنم و چشم های خمارش که مژه های بلندش اونا رو تزیین کرده بود. اخم کوچکی که کرده بود فقط دوست داشتنی ترش می کرد.
بر خلاف اون من لبخند زدم.
دوست داشتم بهش بگم من، وقت هایی که دلم براش تنگ می شد، وقت هایی که بهش فکر میکردم و بغض میکردم،وقت هایی که دستم رو روی شمارش میگرفتم اما هیچ وقت بهش زنگ نمی زدم، وقت هایی که میخواستم تصمیم بگیرم احساساتم رو بهش اعتراف کنم یا نه، وقت هایی که احساس نا امنی و ناراحتی و اضطراب می کردم سیگار می کشیدم.
تاریک شده بود و ما تصمیم گرفتیم فیلمی ببینیم. هر دو زیر پتو رفتیم و لپتاب رو جلومون گذاشتیم. فیلم عاشقانه و اکشن بود و من سعی می کردم از فیلم چیزی درک کنم اما گرمایی که از بدن لویی میومد دیوونه کننده بود. هزار بار دلم میخواست دستش رو بگیرم یا نوازشش کنم...
تقریبا فیلم رو به پایان بود که شخصیت اصلی می خواست احساساتش رو به پسری که دوستش داشت بگه. نمیدونم دلیل اینکه کل فیلم کسل کننده بود برام ولی این قسمت من رو میخکوب کرد چی بود ولی پروانه های شکمم چیز دیگه ای میگفت.
لویی تمام فیلم رو با دقت می دید اما اون لحظه به من نگاه کرد و زیر نگاهش سوختم و لبمو گزیدم. لحظه ای دستم رو فشرد و رها کرد، شاید هم من اینطور فکر کردم.
چیزی نگفتیم و تا اخر فیلم رو تماشا کردیم. سرمو دوباره برگردوندم و لویی رو خواب پیدا کردم. لبخندی روی لبم نقش بست.
اون موجود زیبا و شیرین چطوری میتونست این قدر قشنگ بخوابه؟ پتو رو تا روی گردنش بالا کشیدم و لپتاب رو خاموش کردم و گذاشتم کناری و کنارش به خواب رفتم.
YOU ARE READING
BluE NeigHboRhoOd_zouisff
Short Story «دوست دارم تنها کلمه ای بود ک می خواست بشنوه...و بگه» friendship can be an excuse, a cover when there's something more you don't wanna admit or you're too scared to explore -they fell in love, didn't they? -yes, they did