سلام!
طبق معمول برای آب شدن یخمون یا آشنا شدنتون با این پدیدهای که در ادامه قراره بخونیدش -یا قرار نیست بخونیدش- یه چیزایی بگم:
کل ایدهی این از یه کامنت توی یکی از فنفیکای زری شروع شد. حالا ایده چی بود؟ اینکه همه دوست دارن دوتا آدمو اونطوری که دوست دارن تصور کنن و بر اساس اون تصورشون بنویسن؛ مثال: کسی که کافه دوست داره به داستاناش فضای کافه، بوی قهوه، کیک داغو کلاً اینجور چیزارو اضافه میکنه... من خواستم یکمی اینو تغییر بدم و وضعیتو از اول جوری که دوست ندارم شروع کنم. این اولین چیزیه به جز اون ترجمه که مستقیم توی واتپد آپش میکنم پس... اگه دوسش داشتید، حتی یکم، بذارید بدونم :)*توی روند داستان به قسمتی هری میگیم سبز و به قسمتای زین میگیم طلایی*
[♡] Je vous aime de tout mon coeur.
-Biscuit
YOU ARE READING
Kiss & Cry |Zarry|
Fanfictionساعت دقیقا ۲۳:۴۰ رو نشون میداد. درحالی که روی تخت نامرتبش نشستهبود با مدادی که توی دستش داشت روی برگهی روبهروش با خط ریز و مورچهوارانه نوشت «مقدمه». انگشتاشو سه بار متوالی به گوشه برگه کوبید و عصبی یه گوشه پرتش کرد. نفسشو تلخ بیرون داد و با صدای...