دورو برو نگاه میکردم ،همه چشم بادومی به تابلو نگاه میکردم،نوشته سئول دوباره به مردم دوباره به تابلو
اخ چشمم
پاهام درد میکرد فک کنم یه چن ساعتی وایساده بودمو دور خودم میچرخیدم
روی نیمکت کنار خیابون نشستم ، من، من باید زنگ بزنم ارهه چقد خنگم موبایلمو در اوردم
زنگ زدم به مائده..چنتا بوق شماره مورد نظر در دسترس نمی باشد .. اهه چرا ، شماره مامانو گرفتم چنتا بوق شماره مورد نظر در دسترس نمی باشد ... لیست شماره هایی که تو موبایلم داشتمو باز کردم به همه تک تک زنگ زدم هیچکی در دسترس نبود .. . چرا اخههه .
چنتا نفس عمیق کشیدم
سعی میکردم یه کم خون به مغزم برسه، بیا مرور کنیم منکه کلاسم تموم شد ،سوار اتوبوس شدم ،پیاده شدم خوب حالا اینجام
چیزی نیس که اینجام سئولِ .. اره باید خونسردیمو حفظ کنم اره سئول سئولههههه نههههه شروع کردم به گریه ،
من گمشدم چجوری اومدم اینجا یکی کمک کنهههه گریم بلندتر میشد، مردم بهم خیره شده بودن،
یهو یه چیزی به ذهنم رسید، صب کن ببینم اینجا سئوله سئول تو کره اس خوب من تو کره ام همونجا که آرزومه باشم من منننن تو کره امممممم یه جیغ کشیدم و دستامو بهم کوبیدم بلند داد زدم وایی خداااااا عاشقتممممم من جدی جدی تو کره امممممم
همینجوری که بالاو پایین میپریدم جیغم میکشیدم هر کی از کنارم رد میشد بغل میکردم
یه چن دقیقه همینجوری بودم که دیدم مردم با تعجب نگام میکنن و بهم خیره شدن
حق دارن من یهو بعد گریم شروع کردم به خل بازی اخ اخ خاک توسرت فک میکنن دیونم
ساکت شدم و یکم لباسمو تکوندم خوب حالا کجا بریم
صدای غاروغور شکمم در اومد افرین به این شکم بریم یه چی بخوریم
همینجور تو خیابون قدم میزدم دوروبرو نگا میکردم دیدم یه سری دکه اونور خیابون غذا میدن ،
رفتم اونور خیابون رسیدم بهشون ،بادست اشاره کردم دوتا از اونا رو بهم بده ،
اونم ریختشون توکاسه داد دستم منم دست کردم تو کیفم پولو دراوردم بهش دادم ،
چیزایی به کره ای میگف منم که هیچی حالیم نبود دیدم پولو هی بالا پایین میبره با دستاش ،آخ اره
پوله من ایرانیه فک کنم پول خودشونو میخواد ،بهش با اشاره گفتم ندارم هیچی به غیر این کاسه رو ازم گرفت
ای بابا چرا اخهه
رفتم رو یه نیمکت نشستم ،به خوشکی شانس اومدم کره اونم بی پول ،خدا حداقل یه چیز میدی درس بده دیگه ، به کسایی که داشتن غذا میخوردن از دکه ایه نگاه میکردم ،فک کنم به یکیشون انقد خیره شده بودم که بیچاره رفت یه جا دیگه غذاشو بخوره ،
هوا تاریک شده بود منم همونجا نشسته بودم به سرنوشت نامعلومم فک میکردم،
این طوری که نمیشه باید یه کاری کنم وگرنه از گشنگی میمیرم ،یه فکری به سرم زد ،
رفتم سمت یه دکه ای دیگه ،بهش فهموندم یک کاسه از اونا رو بم بده کاسه رو گرفتم تو یه دستم، رفتم عقب وانمود کردم دارم دنبال پول تو جیبم میگردم ،اروم اروم رفتم عقب ،عقبتر، دیدم حواسش پرت یکی دیگه شد،منم با سرعت شروع کردم به دویدن ،
صدای دادشو از پشت سرم شنیدم ، پشتمو نگاه کردم ببینم کجاس،دیدم داره نزدیک میشه لعنتی سرعتمو زیاد کردم ولی هول شدم یه پام به اونکی پام گیر کرد گفتم الان با سر میخورم زمین که همزمان خوردم به یکی با دست شونه هاشو گرفتم خداروشکر به زمین نخوردم از تو شونش اومدم بیرون ،
که دیدم پسره یه طرف بدنش کل محتویات کاسه ریخته بود ،همینجور که میخواستم ازش معذرت بخوام ،دیدم یکی دستمو از پشت گرفت برگشتم دیدم مرد دکه ای اس منم انقد ترسیده بودم که با تموم زورم دستشو از خودم جدا کردم و پسر کناریمو که روش افتاده بودم انداختم طرفش و با سرعت دویدم،
انقد دویدم که فک کنم از نفس افتاده بودم ،
پشتمو نگا کردم کسی نبود نفس راحتی کشیدمو به دیوار تکیه دادم ،سعی کردم نفسمو اروم کنم ولی انگار بعد یه ربع دویدن مشکل بود ،
این چه بدبختی بود سرم اومد،
پام تیر میکشید آخ آخ رو زمین نشستمو پشتمو به دیوار دادمو پاهامو ماساژ میدادم ،درد پام یه طرف گشنگی ام یه طرف همینجور،اخه چرا سوپ گرفتی باید یه غذا میگرفتم که بشه توکیفم جا داد چرا انقد باهوشم ها؟بیچاره پسره بدجور کثیف شده بود،
فقط کثیف شده بود به نظرت تو پرتش کردی سمت دکه ایه آخ اره چقدبد شد .
همینجور که با خودم کلنجار میرفتم یه صدای پا شنیدم سرمو اوردم بالا حواسم به جایی که بودم نبود یه کوچه تاریک تازه به خودم اومدم بلند شدم همزمان چن نفر وارد کوچه شدن چنتا مرد شبیه ارازل بودن، تو کیفم دنبال یه چیزی بود بلکه کمکم کنه ،
چیزی پیدا نکردم، بهم خیره شده بودن یکیشون داشت بهم نزدیک میشد کنارم یه سطل اشغال بود درشو برداشتمشو شروع کردم به دادزدن اهاییی نزدیک شین پرتش میکنماا
یه لحظه وایساد یه پوزخند زد ،مثه چی ترسیده بودم داد زدم یکی کمک کنهه کسی اینجا نیسسس
مرده نزدیک شد سطلو پرت کردم سمتش، سطلو تو دستاش گرفت و به یه سمت دیگه پرتش کرد ،
میلرزیدم همینطور که نزدیکم میشد یه صدایی شنیدم یه ماشین داشت میومد تو کوچه اونام سریع فرارکردن ،نمیتونستم از جام تکون بخورم ماشین جلوم وایساد انگار تاکسی بود،
یه زنه پیاده شد اومد سمتم یه چیزایی به کره ای گفت وقتی رو قیافه ام دقیق شد شروع کرد به اینگلیسی حرف زدن گفت: دیدم اون پسرا داشتن اذیتت میکردن ،حالت خوبه ؟میخوای کمکت کنم؟
منم که انقد ترسیده بودم که نمیتونستم حرف بزنم.
گفت بیا فعلا سوار تاکسی شو کمکت میکنم بری خونه ات.
کدوم خونه من اگه خونه داشتم که اینجا نبودم که،
سوار تاکسی شدم اونم اومد کنارم نشست ،راننده ام شروع کرد به حرکت، ازم پرسید کجا میخوای بری
منم داشتم فک میکردم چی بگم
تاکسی جلویه یه هتل وایساد،گفت من اینجا یه کاری دارم باید برم توام به تاکسی بگو که کجا ببرتت یا اگه میخوای برو هتل.
پیاده شد ، منم پیاده شدم .
رفت تو هتل منم همراهش رفتم ، حس میکردم کنارش بمونم امن تره،رفت با یه خانمه که انگار اونجا کارمیکرد صحبت کرد و بعد سوار آسانسور شد.
اهه حالا چیکارکنم منکه پول واس موندن تو هتل ندارم ،
به زنه چی بگم ،باید ازش بخوام بذاره پیشش بمونم ،ارهه
یه نیمساعتی منتظر بودم تا برگشت ،چشاش که بهم خورد تعجب کرد و بعد داشت میرفت سمت خروجی که رفتم سمتش گفتم من ،من یه مشکلی برام پیش اومده اگه امشب کمکم کنید یه جا واسه موندن پیدا کنم خیلی ممنون میشم.
گفت: چه مشکلی ؟
گفتم: من پول دارم اما مال اینجا نیس باید عوضشون کنم الانم شبه جایی باز نیست .
چنتا پولی که تو جیب کیفم بود دراوردم بهش نشون دادم.
نگا به پولا کرد و گفت: متاسفم ولی من نمیتونم کمکت کنم .
گفتم: خواهش میکنم اینجا هیچکس نیس کمکم کنه .
حلا هی میگف نه منم کلی اصرارکردم دیدم بی فایدس شروع کردم به گریه انقد گریه کردم که دیدم نصف پرسنل هتل اومدن پایین ،
اونم دست اخر دستمو گرفت برد بیرون گفت باشهه کمکت میکنم فقط دیگه گریه نکن.
من به اندازه کافی پول همراهم نیس که بتونم یه اتاق برات بگیرم ولی میتونی بیای خونم .
منم اروم اشکامو پاک کردم و کلی تشکر کردم .
باهم سوار تاکسی شدیم. تاکسی جلو یه برج وایساد،
پیاده شدیم ،اونم جلوتر رفت وارد برج شدیم،
سوار اسانسور شد منم همراهش رفتم سومین دکمه رو فشار داد، اسانسور حرکت کرد و بعدش تو طبقه وایساد، خانمه رفت جلوی در ورمز درو واردکرد در باز شد ،
منم با خوشحالی رفتم تو،اطرافو نگاه کردم خونه نسبتا بزرگ، یسری مبل خاکستری یه میزناهارخوری سفید ،درکل یه خونه معمولی بود،
دو تا اتاق بود ،زنه رفت جلو وبه اولین اتاق که رسید گفت میتونی اینجا باشی ،لحافم تو کمده. یسری لباسم تو کشو هست اگه خواستی.
لباسامو عوض کردم ،لحافو پتو هارودراوردمو گذاشتم رو زمین داراز کشیدم روشون،یه نفس راحتی کشیدم و گفتم نزدیک بود اواره بشما،
پتو رو کشیدم رو خودم،تو بالش مچاله شدم داشتم فکرمیکردم چه اتفاقی برام افتاده، فردا باید چیکار کنم ،اصن فردامیذاره باز تو خونش باشم ،
یه غلت زدم ،یعنی چی باید بهش بگم چجوری راضیش کنم..
صدای شکمم بلند شد ،ای بابا اینو یادم رفته بود
از صب هیچی نخورده بودم ،
بلند شدم در اتاقو باز کردم همه جا تاریک بود ،انگاری زنه خوابیده بود ،اروم اروم رفتم سمت آشپزخونه یه چن باری به دیوار خوردم ولی باز ادامه دادم رسیدم به یخچال درشو باز کردم یه بطری شیرو برداشتم درشوبازکردمو شروع کردم به خوردن،
چشمم به چنتاکیک افتاد بااونکی دستم یکی رو برداشتم همینجوری که داشتم میخوردم،
یه صدایی شنیدم وای نکنه بیدار شده الان میاد یقمو میگیره کیکارو گذاشتم سر جاش ،
صدای پاش نزدیکتر شد ،
حتما بیدار شدهه منم که جرئت نداشتم از یخچال فاصله بگیرم باهاش روبه رو بشم ،
چشامو بستم و اروم در یخچالو گرفتم منتظر یه دادی یه صدایی بودم که دیدم هیچ صدایی نمیاد ،
چشامو آروم باز کردم ،چیزی که جلوم میدیدم باور نمیکردم امکان ندارهههه این این
بطری شیر از دستم افتاد
باسرعت نزدیکم شد بطریو تو آخرین لحظه که نزدیک زمین بود گرفت
سرشو برد بالا تو چن سانتی هم بودیم با تعجب بهم خیره شده بود
جیغ زدم تهیونگگگگگگگگگ.........
بطری از دستش افتاد..ووت و کامنت یادتون نرهه
لاویو💜💜💜
لطفا نظراتونو بگید ببینم اصن ادامش بدم یا نهه
اینکه از کجاهاش خوشتون اومده یا دوست نداشتین🤔🤔💕💕💕
YOU ARE READING
See Me Save Me
Fantasyداستان یه دختر که با btsملاقات میکنه، اما نه به یه شیوه معمولی....