یکی از پرستارا اومد کمک، یه باند پیچی دیگم رو سرم انجام دادن،
باندای سفید رو سرم رسما یه کوه تشکیل داده بودن ، شبی این ملا ها شده بودم ،
بچه خیر ندیده ،
صبحونه رو ساعت نه اوردن ،بدجوری گشنم بود ، شبیه سوپ بود،چنتا قاشق چشیدم،
کنجکاو بودم دقیقا چه موادی توش ریختن ،
یه چیزی یادم افتاد ،
این زنه چرا رف منو تنها گذاشت،
اصن فردا اگه مرخصم کنن کجا برم،
تازه فهمیدم چه گندی زدم،
یه قاشق دیگه گذاشتم دهنم،
ینی باید برم دنبال زنه ،
چرا مثه احمقا جوگیر شدم سرمو تکون میدادم تازه ازش خدافظیم کردم اهه
ینی تاالان از شهر خارج شده ،اومدم یه قاشق دیگه بردارم دیدم دیگه چیزی نیس تموم شده،
بلند شدم از رو تخت هی از این ور به اونور میرفتم، من برم بیرون از بیمارستان دوباره اواره میشم ، خودشه من اصن نباید خارج شم که بخوام اواره بشم ، خودمو انداختم رو تخت، باید هرچقد میتونم بیشتر خودمو به مریضی بزنم تا ببینم چیکار میشه کرد.
بعدازظهر دکتر با یه پرستاراومد بالاسرم ،
دکتر نسبتا پیر بود، پرستار باندپیچیمو عوض کرد،
منم هی اه و ناله میکردم ، دکتره یه نگا بهم انداخت فهمید خارجیم به اینگلیسی گفت اسمت چیه ، کجا زندگی میکنی؟
گفتم نمیدونم
ینی نقشم میگیره هی
دوباره پرسید از اتفاق اونشب چیزی یادت میاد؟
من همه چیو یادم میومد ولی سرمو به نشونه نه تکون دادم ،
یه چیزایی نوشت رو کاغذ، اجوشی دیروزیه هم اومد اونطور که زنه گفت پدر تهیونگ بود،تقریبا میانسال بود یه بلوز شلوار سیاه تنش بود،دکتر کاغذو داد دست پرستار ،
پرستارم یه چیزایی گف دستشو برد سمت میله تخت، ینی داره دیروزو میگه نهه،
صب کن ببینم اصن بهتر باید بگه فک کنن من خوب بشو نیستم همینجا بمونم،
اجوشیم اومد تو اتاق، با دکتر دم در حرف زدن ،
به زور قیافشو دیدم ،
پدر تهیونگم قیافش ناراحت شد ،فک کنم ،
احتمالا بهش گفته من سرم باز ضربه خورده و این دفعه فراموشیم گرفتم ،
شبش اجوشی باز برگشت،
یه بسته ابمیوه اورده بود گذاشت کنارم بخورم ،
سعی میکرد تاحدی که بلد بود یه چیزایی به اینگلیسی بگه و خیلی خنده دار شده بود چون بحث به هیجا نمیرسید،
اینطور که بوش میومد این اتفاق مبارکو گردن اینا انداخته بودن چون تهیونگ بدون اجازه اومده بوده تو ،فک کنم هزینه های بیمارستانم این میده بیچاره نمیدونه من نمیخوام مرخص بشم ،
با لبخند نگام کرد هی چقده شبی تهیونگه ،عین سیبی که از وسط نصف شده باشن نیم ساعتی نشست و بعدش پا شد رفت منم تلویزیون اتاقو روشن کردم، چن روز گذشته بود ولی تهیونگو ندیده بودم.
ظهربود حوصلم خیلی سر رفته بود ،کنار پنجره یسری گلدون بود ،رفتم بهشون اب بدم، پایینو نگا کردم عجب بیمارستان بزرگی بود ،صدای در زدن اومد ،
برگشتم ببینم کیه ،اجوشی بود ،یه کاپشن سفید تنش بودبا یه عالمه کیسه دستش ، کلی کمپوت و خوراکی ،
کمپوت این چن روز نخورده بودم با ذوق داشتم کمپوتارو از رو کیسه میشمردم ،یکیشو باز کردم خوردم ،یه ساعت بعدش اجوشی خدافظی کرد و رفت، منم تا شب مشغول خوردنشون بودم.
صبح پرستار اومد باند پیچیمو باز کرد دست زدم به سرم چیزی نبود فک کنم زخمه رفته بود،
لباسای اونروزیم تو یه کیسه دستش بود منو برد پشت پرده تا لباسای بیمارستانو در بیارم با اونا عوض کنم میخواستم خودم عوض کنم ولی کمکم کرد ،
لباسمو دراوردم عوض کردم اومدم شلوارو عوض کنم، ینی چی اون همه خودمو به مریضی زدم ،
خوب شدم ؟..
الان میندازنم بیرون؟!..
یدفع صحنه های این فیلمای ترسناک یتیم خونه ها جلو چشام اومد،
نمیخواستم شلوارو در بیارم ،شاید یه کورسوی امیدی بود
گفتم نه من هنوز مریضم اونکه چیزی نمیفهمید شلوارو میکشید ،
سعی کردم مقاومت کنم شلوارو در نمیووردم پرستاره اخم کرد
شلوارو بیشتر کشید منم دو دستی گرفته بودمش
نههه..!!
من نمیخوام برم..!!
زنه شروع کرد دادو بیداد پاچه شلوارو گرفت
منم با یه دست شلوارو گرفتم
با یه دست پرده رو که دوباره نیفتم زمین ضربه مغزی شم
تا به خودم بیام شلوارو دراورد ولی منم انقد پرده رو فشار دادم که کنده شد
در باز شد چنتا پرستار دیگه اومدن تو،
اول با تعجب نگا میکردن بعد کمکش کردن پرده رو وصل کنه ،
پاچه شلوار بیمارستان پاره شده بود،
پرستارا عصبانی رفتن بیرون،
شلوار خودمم معلوم نبود کجا افتاده،
یکی از ملافه سفیدای رو تختو رو برداشتم دورخودم پیچوندم
ینی از بالا که یه کوه سفید داشتم پایینم یه قله دیگه تشکیل دادم،کم کم داشتم مثه مومیایی میشدم،
با ناراحتی رو تخت نشستم،
چشام اشکی شده بود هیچ فکری واسه موندن بیرون از اینجا نداشتم ،
به زمین خیره شدم ،
مورچه رو زمینو نگا میکردم که رد شد از بین پام دنبالش کردم رف سمت میز
یه کفش دیدم کنار میز
نگامو بردم بالاتر شلوار قهوه ای سویشرت طوسی
چشمام گرد شد ؛
تهیونگ کنار اب سردکن وایساده بود
صورتش قرمز بود ،
دهنشو گرفته بود،
این ،
اینجا چیکار میکنه از کی اینجاس..؟؟!!..
ینی تا کجاهارو دیدههه..!!؟؟؟...
YOU ARE READING
See Me Save Me
Fantasyداستان یه دختر که با btsملاقات میکنه، اما نه به یه شیوه معمولی....