میخواستم ببرمش بیمارستان ولی از اونجایی که مدرکی ندارم
تا وقتی که بیدار بشه ممکنه فک کنن کار من بوده به خاطر همین مثل بچه ی ادم سرمو پایین انداختم و با یه تله پورت ساده خودمو در عرض سه ثانیه به خونه خودم رسوندم
اروم پله های مرمری خونمو بالا رفتم و بعد از باز کردن در اتاق روی تختم گذاشتمش
بلند شدم و دستمو رو کمرم گذاشتم
_چقدر سنگینی لعنتی!
پتو رو شوت کردم رو صورتش
از اتاق خارج شدم و چند دقیقه بعد با جعبه ی کمک های اولیه برگشتم
لباسشو دراوردم و نشستم کنارش
دستمو سمت زخماش بردم که اخم ریزی کرد
با هر بدبختی ای که بود پانسمانشون کردم و سمت حموم رفتم و بعد از شستن دستام توی سالن روی مبل دراز کشیدم و تصمیم گرفتم به خوابی که پشت پلک هام جمع شده بود اجازه فعال شدن بدم
چند دقیقه طول کشید تا چشام گرم بشه
ولی چون خیلی خوشبختم خوابم نبرد
خب اگر گفتید وقت چیه
افرین وقت فکر های احمقانه ی شبانه
بخش مورد علاقم از روز
گوشیمو برداشتم و به عکسای بچگیم نگاه کردم
_لعنتی خیلی دلم برا زمانی که انسان بودم تنگ شده....
+میخوای حرف بزنیم؟...
این دیگه کی بود؟
تقریبا حضور اون انسان ناچیز رو فراموش کرده بودم..
پشتمو بهش کردم و با پشت دست قطره اشکی که رو گونم جاری شده بود و پاک کردم
بلند شدم که برم ولی دستمو گرفت
+لطفا نرو....باید حرف بزنیم
چند لحظه همونطور وایسادم ولی بعد سمتش برگشتم و با قیافه ی بی حسم بهش نگاه کردم
+میشه جواب سوالامو بدی؟
گلای قالی چقدر قشنگه...
اره کیم تهیونگ کابل و بگیر بهترین راهه..
+...
_...
+...
هایش خیلی خب باشه!!
_چی میخوای بدونی
یکم فکر کرد
+تو مگه انسان نیستی؟پس چرا انسان ها رو ناچیز میدونی و انقدر ازشون متنفری
_تو چرا غذا میخوری وقتی میدونی چاق میشی؟
+این جواب سوالم نبود...
دستمو از بین دستاش اوردم بیرون
_خواهش میکنم
پوکر نگاهم کرد
+جان؟
دست به سینه وایسادم
_خواهش میکنم که نجاتت دادم
چشماشو تو حدقه چرخوند
+اها اره باشه ممنون
چند دقیقه بینمون سکوت مرگباری بود
از سکوت خوشم نمیاد
_من انسان نیستم
با تعجب سرشو اورد بالا و نگام کرد
سمت مبل هدایتش کردم که بشینه
دو تا لیوان قهوه از اشپزخونه اوردم و روبروش جا گرفتم
با نگاه سوالی زل زده بود بهم
_انتظارشو نداشتی؟
+خون اشام؟
با ذوق دستمو گرفت و بهم نزدیک شد
+گرگینه؟
وات؟
_خیلی فن فیک میخونی نه؟
+من عاشق اینجور چیزام میدونی من کل سری کتاب های خاطرات خون اشا....
_چقدر حرف میزنی مگه نمی خوای برات توضیح بدم؟
دستمو ول کرد و مثل بچه ی خوب نشست
+ادامه بده
_بچه من ۶۴۴ هستم
با چشمهای گرد بهم خیره شد
+ایسگا کردی؟
_تو گوش بده نیستی ولمون کن کار و زندگی داریم
داشتم میرفتم که دوباره دستمو گرفت
+غلط کردم نرو
هدف
دوباره نشستم و ادامه دادم
_۶۴۴ یه عدد الکی نیست که بخوام باهاش ایسگات کنم....۶۴۴ کد منه..کد....میفهمی؟
چند لحظه بهم نگاه کرد
_من فرشته ی مرگم...
یه نفس عمیق کشید
_من حالت روح داشتم البته تا قبل اینکه مرتکب اشتباه بشم...
سرمو انداخت پایین
دهنشو باز کرد تا سوال بپرسه
_لطفا راجب اشتباهم نپرس چون بهت نمیگم
صورتش به حالت پوکر برگشت
_این جسمی که میبینی مال من نیست روح من وارد این جسم شده من اینجا میمونم و انقدر جون ادمارو میگیرم تا مجازات بشم
سرشو نزدیک صورتم اورد
+پشیمونی؟
_چی؟!
+از اشتباهت پشیمونی؟
_خب اره قطعا!
+پس چرا وارد این جسم شدی؟
سرشو انداخت پایین
_برای اینکه دیگه ادم نکشم!بسع دیگه بچه هرچی بهت گفتم رو فراموش کن..
+چرا نمیخوای به خودت کمک کنی؟
_چقدر سوال میپرسی عه...اصلا نمیدونم چرا باهات حرف زدم....فقط فراموشش کن!
میخواست بلند بشه ولی از درد ناله یه کوتاهی کرد
_واسه چی بلند میشی؟بدنت زخمیه
+باید برم...
_بتمرگ..خوبه؟
+چشم
_افرین...بشین برم برات سوپ بیارم
بدون هیچ حرفی نشست
بعد چند دقیقه با یه کاسه سوپ برگشتم تو اتاق و کمک کردم بشینه..سینی رو گذاشتم رو پاش ولی نخورد...
سرشو انداخت پایین...پوفی کردم و رفتم کنارش نشستم
قاشق رو برداشتم و پر کردم گرفتم جلو دهنش که با تعجب نگام کرد و نخورد
قاشق و فرو کردم تو دهنش
چشماش تا حد امکان درشت شده بود
قاشق دوم رو گرفتم جلو دهنش
_دستم درد گرفت
از حالت تعجب اومد بیرون و شروع به خوردن کرد
مجبورش کردم کل سوپ رو بخوره و بعد ظرف رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون و با جعبه ی کمک های اولیه برگشتم
_لباساتو در بیار
+چی؟!
_خیلی منحرفی
+....
_میخوام زخماتو پانسمان کنم تیشرتتو درار دیگه
+باشه باشه
تیشرتشو و دراوردو شروع کردم به عوض کردن پانسمانش
بعد تموم شدن کارم رفتم دستامو و شستم و برگشتم پیشش و کمک کردم دراز بکشه و پتو رو تا زیر چونش کشیدم بالا...داشتم میرفتم که مچ دستم بین دستاش اسیر شد
_چیکار میکنی؟
+میشه لطفا نری؟
بیکار تر از من کی هست؟
نشستم رو تخت کنارش و گوشیمو دست گرفتم
نیم ساعت گذشت ولی این هنوز بیدار بود
لعنتی نفسای گرمش که به بدنم میخورد مور مور میشدم
بعد حدود یه ساعت تازه رضایت داد بخوابه
به صورت غرق تو خوابش نگاه کردم و دستمو اروم سمت صورتش بردم و اروم اجزای صورتشو نوازش کردم
شت خوابش سبکه...
یه تکون کوچیک خورد و چشماشو باز کرد
خودمو زدم به اون راه ولی دیگه دیر بود
+داشتی چیکار میکردی ؟
قیافه حق به جانبی به خودم گرفتم
_هیچی■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
+انسان
_بله؟
+باید یه چیزی رو بهت بگم
پروی تخت نشست و به چشم هاش زل زد
+نمیدونم اون چشمات چی دارن...ولی وقتی بهشون نگاه میکنم نمیتونم توشون غرق نشم...نمیدونم چه بلایی سرم اوردی...من از حسم مطمعن نیستم ولی فک کنم که تو منو عاشق ...
حرفش با برخورد لباشون نصفه موند
با تعجب همراهیش کرد و بعد یک دقیقه از هم جدا شدن که نفس بگیرن
پیشونی هاشون رو به هم چسبوندن و چشماشونو بستن
_هنوزم مطعمن نیستی؟
در حالی که نفس نفس میزد جواب داد
+تاحالا انقدر مطمعن نبودم
روی تخت هولش داد و دوباره لب هاشون رو به هم رسوند
بوسه هاشو سمت خط فکش هدایت کرد که باعث پیچیدن ناله ی پسر کوچیک تر توی خونه شد
سمت گردنش رفت و مارک های مالکیتشو رو بدنش به جا گذاشت
فقط چند دقیقه طول کشید تا لباس هاشون روی زمین به هم بپیوندن
خودشو بین پاهاش تنظیم کرد و اروم واردش شد
ناله ی ارومی کرد و ناخوناشو روی بدن پسر دیگه کشید...
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
محض رضای فاک
این چی بود؟
روی تخت نشستم و دستمو رو پایین تنم گذاشتم
اره دفتر خاطرات لعنتی باید بگم بدبیاری های من تمومی نداره
این چه خوابی بود دیدم؟
با استرس دستامو از رو پایین تنم برداشتم و ..
بیخیال پسر بیخیال....
_اونجا چه خبره؟
به چهره ی متعجب تهیونگ توی چهارچوب در نگاه کردم و سریع دستمو روی پایین تنم برگردوندم
+هیچی!باید برم دستشویی-
سریع سمت دستشویی دوویدم ولی...
چون خیلی خوش شانسم مثل همیشه انگشت کوچیک پام خورد به تخت و باسنم با برخوردش زمینو خوشحال کرد
صدای خنده های تهیونگ تو اتاق پخش شد
+تا حالا ندیدی یکی بخوره زمین فاکر...؟
دستمو روی سرم کشیدم و پاشدم
_اونو ول کن..اون پایین چه خبره؟
دستمو دوباره رو پایین تنم برگردوندم
+کدوم پایین؟
_جانگ کوک کوچولو پاشده داره سلام میده چیزی نیست
به حرف خودش با صدای بلند خندید و دستشو رو شکمش گذاشت
اره محض رضای فاک من شق کردم خب که چی!!!!

ESTÁS LEYENDO
■𝒃𝒐𝒚 𝒎𝒆𝒆𝒕𝒔 𝒆𝒗𝒊𝒍
Historia Corta♤𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅♤ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌🥀 𝒎𝒖𝒍𝒕𝒊𝒔𝒉𝒐𝒕𝒔🖤 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝒄𝒐𝒎𝒆𝒅𝒚💥 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒃𝒊𝒕 𝒔𝒂𝒅🥀 𝒔𝒎𝒖𝒕🚫 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆💫 ______ پسر نوجوون و صد البته تنبل که گزینه ای به جز مستقل شدن نداره درسته و...