𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐

2.7K 396 30
                                    

یک هفته بعد...
یک هفته گذشت و میتونست قسم بخوره پر تنش ترین روزای زندگیشو سپری کرد
به لطف تان میتونست مشکل مالیشو یه مقدار حل کنه
ولی متاسفانه یا خوشبختانه پول همه چیز نیست
صبح مثل همیشه با تنبلی و بی حالی از تو تخت پاشدم و جلوی آینه وایسادم
این چه وضعش بود...
موهام با جنگل برابری میکرد!
هر چقدر هم مرتب میکردم باز یه تیکه ازشون سیخ وایمیستاد
حس میکروم داره بهم پوزخند میزنه و میگه" آره مادر فاکر تو کون خودتو پاره کن منو صاف کنی ولی من مقاومت میکنم تا جر بخوری"
با حرص موهامو کشیدم و چند بار زدم تو سر خودم
سمت حموم رفتم و مسواکمو برداشتم
میتونم قسم بخورم که هشت بار به مسواکم خمیر دندون زدم ولی هر هشت دفعه خمیر دندونه یه نگاه بهم کرد و شیرجه زد تو سینک دستشویی!
گاهی با آب مسواک زدن عیبی نداره داره؟
بالاخره به مسواک زدن با اب رضایت دادم و خودمو از حموم شوت کردم بیرون
یه تیشرت ساده ی مشکی با شلوار جین پوشیدم و سمت اشپزخونه رفتم
لیوان قهومو که از نون شب هم واسم واجب تر بود پر کردم
متاسفانه هنوز نتونستم از قهوه سازم بله بگیرم تا باهاش ازدواج کنم
به خوردن تنها یه لیوان قهوه اکتفا کردم و مثل همیشه توش یه آب چرخوندم و گذاشتم سر جاش
فکر بد نکنید چون سرم خیلی شلوغه وقت برای تمیز کاری نمیزارم..
"آره الکی مثلا از گشادی نیست"
به صدای توی مغزم فوش دادم
اها راستی بزارید بهتون معرفیش کنم
شما الان با عامل نصف بیشتر بدبختی‌بدبختیای من ملاقات کردید
این صدای بی ناموس که از قضا توی سر من میچرخه و بیکار تر از بیکاره با راهکار های احمقانش منو همیشه تو دردسر میندازه!
پس مغز عزیزم...خفه شو
بعد از برداشتن کیف پولم که شپش توش پارتی میگیره سمت در خونه رفتم
کلید ماشین خوشگلمو از رو جا کلیدی برداشتم و بعد از پوشیدن کفشام بالاخره وارد هوای سرد بیرون شدم و اجازه دادم نسیم بهاری بین موهام دست بکشه
با دعا و صلوات سمت ماشینم راه افتادم
+توروخدا..تورو به جدت قسم یه امروز کار کن حوصله پیاده رفتن ندارم
پشت فرمون نشستم و آروم استارت زدم
و کار کرد!
+منو این همه خوشبختی محاله!!
دفتر خاطرات عزیزم فکر کردی واقعا من انقدر خوشبختم؟
معلومه که نه!چِتو انقد خوش خیالی!!
دقیقا دو متر جلوتر خاموش کرد و از کاپوتش دود بلند شد!!!
میفهمی؟دود!!
پیاده شدم و با داد محکم کوبیدم رو کاپوت
+شوخیت گرفته با من؟!
درشو قفل کردم و همونجا ولش کردم
"در قفل میکنی؟دزد انقدر بدبخته بیاد این لگن تورو بدزده؟"
و تا ساعت ها شاهد چرت و پرت های همیشگی مغزم بودیم..
مثلا انقدر چرت و پرت گفت که مجبور شدم برگردم و ماشین و تا خونه هول بدم...
ازم نپرسید با چه سختی ای
ولی بالاخره انجامش دادم
دستمو تو باغچه شستم و راه افتادم سمت ادرس مورد نظر
از بارون های این هفته هم چنان توی جوب ها پر از آب بود
اره میدونم که حدس زدید...
متاسفانه...درست هم حدس زدید..
با کمک موتوری‌که‌ رد شد موفق شدم با آب توی جوب دوش بگیرم
مثل همیشه همه چیز عالیه
کف زمین دراز کشیدم و طبق عادت شروع کردم لگد پروندن و داد زدن
+این حجم از بدبختی بعیدههههه!!!
و تق...
با فاصله یک دقیقه...فقط یک دقیقه روی زمین دراز شدن یه حقیقت جدید رو یاد گرفتم
چون نقطه ی سفیدی که روی پیشونیم بود نشون از دقیق بودن نشونه گیری کفترا میداد
تو شیشه ی ماشین به پیشونیم نگاه کردم
دقیقا وسط ابروهام...
با آب یه مقدار صورتمو پاک کردم و دوباره سمت محل کار جدیدم راه افتادم
خوشبختانه شغل جدیدم خیلی خوب بود
همین که مجبور نیستم به خاطرش صبح زود بیدار بشم یعنی عالیه
بالاخره بعد از یه پیاده روی پر ماجرا به محل مورد نظر رسیدم
به محض وارد شدن گوشام با صدای بلند آهنگ پر شد
به افرادی که اون وسط داشتن میرقصیدن نگاه کردم
قطعا که من بهتر از اونام جای فکر نداره!
"جئون جانگ کوک اعتماد به نفستو جمع کن نزار کون آسمونو پاره کنه"
مغز خوشگلم...دهنتو ببند تا به جاش دهن تورو پاره نکردم
"...."
با تشکر
خب کجای داستانم بودم
از اولین گارسونی که پیدا کردم سراغ مدیر رو گرفتم و اونم در قهوه ای رنگ گوشه ی سالن رو بهم نشون داد
یه نفس عمیق کشیدم و با قدمای بلند خودمو به دفتر مدیر رسوندم
بالاخره وارد دفتر شدم
تعظیم کوتاهی کردم که با دستش بهم اشاره کرد بشینم
مطیعانه سمت صندلی روبروی میزش رفتم و نشستم
_اقای؟
متعجب نگاهش کردم
+جان؟
_فرمودم اقای؟اسمتون؟
+عا عاه بله بله..ببخشید..جئون جانگ کوک
سعی کردم لرزش دستامو مخفی کنم
_خب سابقه ی کاری دارید؟
+بله یه مدت به عنوان کارمند کار کردم..یه مدت هم به عنوان پشخدمت رستوران
سرشو متفکرانه تکون داد
_اقای جئون.الان ما به شدت به یه نفر تو این شغل احتیاج داریم برای همین مجبورم که قبولتون کنم. ولی در صورتی که نتونید خودتون رو با اینجا هماهنگ کنید متاسفانه علارغم میلم باید جایگزینتون کنم
سرمو به نشونه ی فهمیدن تکون دادم
+تمام تلاشمو میکنم قربان
سرمو یه مقدار خم کردم
_عالیه.میتونید کارتون رو شروع کنید
با خوشحالی از جام بلند شدم و چند بار تعظیم کردم
+خیلی ممنونم
تمام تلاشمو کردم که ذوق بیش از حدمو نشون ندم
سریع از اتاق قایم شدم و به محض خروج از روی خوشحالی داد زدم که توی صدای اهنگ گم شد
+جئون جانگ کوک این کار رو دیگه از دست نده!
یه نگاه کلی تو سالن چرخوندم
اکثر آدما مست بودن و البته که رقص میله برقرار بود
یکی از پسر هایی که ایستاده بود بهم نگاه کرد و اروم خندید
سمتم اومد و راهنماییم کرد سمت اتاقی که وسایل مورد نیاز توش بود
یه لباس فرم مثل بقیه گارسون ها برداشتم و با لباس خودم عوضش کردم
بیرون رفتم و کنار بار من وایسادم
-اینو ببر به میز دو
سرمو تکون دادم و شیشه رو برداشتم و سمت میز دو بردم
کار راحتی بود
فک نکنم خراب کنم
البته...دقت کنید که گفتم فک نکنم...
خب فک کنم نوشتن خاطره تا همینجا برای امروز کافی باشه و شما فکر کنید من سر شغل جدیدم هیچ گند کاری ای نکردم!!
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
تهیونگ:
پسره احمق منو بیرون میکنه؟منو؟
من ۶۴۴ هستم!چطور جرات میکنه!
این بدن انسانا چیه اخه..
حال بهم زنه! درسته خودم یه زمانی انسان بودم ولی این دیگه واقعا زیاده رویه
تحمل انسانا چقدر سخته..
موجودات نا چیز!!!
مدام با خودم غر میزدم و تو حال و هوای خودم بودم
"چطوره یکم مشروب بخوری کیم تهیونگ؟ هنوزم حساسیت داری به الکل یا این بدن جدیدی که پیدا کردی میتونه تحمل کنه؟"
چه ایده ی خوبی!
چشم چرخوندم و دنبال نزدیک ترین بار اطرافم گشتم
+کیم تهیونگ میری تو مشروب میخوری برمیگردی!!
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
خب متاسفانه نمیتونم جلوی خودمو واسه نوشتن این خاطره احمقانه بگیرم
روزی نحسی که دوباره اون دیوونه رو ملاقات کردم!!!
مثل همیشه مشغول کار کردن بودم و تمام حواسم به این بود که دوباره لیوان نشکونم
اصلا تقصیر من نبود که تو یه هفته سه تا لیوان شکوندم!
بگذریم..
داشتم کار میکردم که بهم گفتن رییس کارم داره
رفتم سمت دفترش و با تقه ای که به در زدم اعلام حضور کردم
+قربان با من کاری‌داشتین؟
_بیا تو....باید حرف بزنیم
رفتم داخل و جلوی میزش وایسادم
_بشین
+ممنون راحتم
_باشه...میرم سراغ اصل مطلب. قراره شغلتو عوض کنم
+چی؟از کارم راضی نبودید ؟ قول میدم بهتر کار کنم من....
_برو بگو حاضرت کنن قراره بری رو صحنه....رقصیدن که بلدی؟
+ببخشید ؟
_برو وقت نداریم
+قربان من اینجا به عنوان گارسون استخدام شدم نمیتونید اینو از من بخواید
_فک میکنم باید بهت میگفتم که هر لحظه ممکنه پستت تغییر کنه برو حاضر شو و گرنه مجبور میشم جایگزینت کنم....
علا رغم میلم سرمو انداختم پایین و خارج شدم و سمت اتاقی که قرار بود حاضر بشم رفتم
ارایش غلیظی روم انجام دادن و لباس نازکی تنم کردن
نگاهی تو اینه به خودم کردم
خدایا این دیگه چه دردسریه...
اصلا این چه سر و وضعیه؟
"به خاطر پول؟واقعا جئون جانگ کوک؟"
چرا هر چی دردسره برای منه؟


■𝒃𝒐𝒚 𝒎𝒆𝒆𝒕𝒔 𝒆𝒗𝒊𝒍 Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora