سلطه.

84 28 0
                                    

Oxytocin - billie eillish
——————————————-
هری با اضطراب از روی صندلی بلند شد و به سمت میز لویی قدم برداشت. راه رسیدن به صندلی ای که کنار لویی بود مثل یک راهرو تنگ و تاریک بود. راهرو ای که هری ازش هراس داشت.

'ترسو'
هری ترسو بود؟ آره، از اینکه کنار لویی بشینه می ترسید. به هر حال اون لویی تاملینسون بود. کسی که کل کلاس، از دختر تا پسر بهش خیره میشدن.

کالینز کلمه ای  رو روی تخته نوشت و به صحبت هاش ادامه داد.
[تسلط]

ک:"با هم گروهی هاتون روی موضوع بحث کنین و سعی کنین طرحی در رابطه با موضوع مورد نظر بکشید."

لویی نگاهی به هری انداخت و خودش رو به هری نزدیک کرد.

لویی: "من از این درس خوشم نمیاد پس سعی کن خودت فکر کنی و یچیزی بکشی."

هری بخاطر نزدیک شدن لویی به خودش لرزید. لرزشی که پسر چشم آبی کاملا حسش کرد و بخاطرهمین نیشخندی روی لب هاش نشست.

هری:"یعن..یعنی قصد نداری بهم کمک کنی؟ من نمی تونم تنهایی از پسش بر بیام."
با ناراحتی گفت و لب هاش رو به هم فشار داد. اون داشت رسما آب میشد...

لویی:"فکر کنم منظورم رو واضح رسونده باشم."
گفت و لبخند مرموزانه ای زد. به هری خیره شد و یکی از دست هاش رو زیر چانه اش گذاشت.

هری:"ب..باشه، خودم یه فکری میکنم."
پسر مو فرفری با اضطراب مداد سیاه رو از روی میز برداشت و مشغول کشیدن اشکال نا مفهومی روی برگه شد. لویی تمام مدت به هری چشم دوخته بود و هر از گاهی لبخند کوتاهی میزد.

بعد از چند دقیقه هری از کشیدن طرح دست برداشت و کاغذ رو به سمت لویی گرفت . لویی با حالت گنگی به طرح جلوش نگاه کرد و آروم با خودش زمزمه کرد:
"طرحت هم مثل خودت عجیبه."

تصویر، دختری رو نشان میداد که از جنس ایده های عجیب و غریب هری بود. واقعی به نظر می رسید، حتی اگر کسی زیاد به چهره ی اون دقت می کرد، پلک زدن دختر رو هم می دید.
تنها قسمت عجیب نقاشی، دخترک، موهاش و آستین های بلندش نبود. بلکه سایه های عجیب پشت سرش بودند. سایه هایی که به هرچیزی شباهت داشتند به جز آدمیزاد!

 سایه هایی که به هرچیزی شباهت داشتند به جز آدمیزاد!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Hallucination [L.S]Where stories live. Discover now