Catharsis - Aether.
————————————هری:"... بعد سعی کردم تمرکز کنم و بلاخره تونستم یچیزی بکشم که البته بنظر خودم خوب نبود... ولی از نظر خانم کالینز جالب بود."
با خوشحالی تعریف کرد و آنه با لبخند به حرفای موجود شیرین روبه روش گوش می داد.حرف های هری گوش نواز بودن به قدری که میشد طعم شیرین رو از کلماتی که به زبون می آورد مزه کرد.
آنه:"خب نمی دونستم که به طراحی علاقه داری... باید شبیه اون طرحی که توی کلاس کشیدی برامون بکشی خیلی دوست دارم ببینمش."
آنه با کاسه های چینی ای که حاوی سوپ بودند، به سمت میز غذا خوری قدم برداشت و اون ها رو روی میز قرار داد.هری:" راستش... من علاقه ای به نقاشی ندارم. البته اینکه استعدادی توش ندارم هم بی تاثیر نیست."
با کلافگی گفت و قاشقش رو داخل کاسه برد.جما:"صبرکن ببینم جوری میگی استعدادی توی نقاشی کردن ندارم که انگار توی کار های دیگه استعداد داری. تو جز گند زدن و به هم ریختن برنامه های من و مامان اصلا کار دیگه ای هم بلدی که انجام بدی؟"
در حالی که با قاشق چوبی ی توی دستش ور میرفت گفت و پوزخند زد.'چطور جرعت میکنه اینطوری راجبت حرف بزنه؟'
صدایی توی ذهن آشفته هری نجوا شد.پسر موفرفری سکوت کرد و نفس عمیقی کشید. اجازه داد هوا وارد ریه هاش بشه تا مانع از عصبانی شدنش بشه. ولی آیا این کار ساز بود؟
جما:"وقتی عصبانی میشی شبیه گوجه فرنگی میشی. واقعا خنده دار بنظر میای."
با گستاخی گفت و روبه صورت برادرش کرد و بعد دست های ظریفش رو زیر چونه اش گذاشت.هری:"اگه جای تو بودم، درست حرف میزدم. میتونی به عنوان یه هشدار که داره دوستانه بیان میشه در نظر بگیریش..."
با جدی ترین لحن ممکن گفت و بدون این چشمش رو از جما برداره، دست چپش مشت کرد.جما:"نمیدونی که چقدر وقتی سرخ میشی و جوش میاری پرستیدنی میشی هارولد."
آنه"شما دوتا چند سالتونه؟ بس کنید."
گفت و بعد با ابرو های درهم به سمت صندلی ای که کنار صندلی پسرش بود رفت و نشست.هری:"بهت هشدار دادم جما... جدی بگیرش."
صورت هری به قدری سرخ و عصبی بود که شاید اگر کسی دستش رو نزدیک صورت اون پسر میبرد، از شدت گرما و حرارت میسوخت.جما:"حتما عالیجناب هرچی شما امر کنین، تو با خودت فکر کردی کی هستی؟."
هری:"هرچی که هستم به دیگران توهین نمیکنم و مودب رفتار میکنم. درضمن من از هر لحاظ از تو بهترم... درست نمیگم مامان؟"
با پوزخندی که روی لبش بود گفت و از رو به مادرش کرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
Hallucination [L.S]
Fiksi Penggemarهمیشه توی هر آدمی که میشناسی یه نفر هست که تو نمیشناسی...