Song for absolution by Muse.
—————————————————به سختی پلک هاش رو باز کرد. دست های مشت شدش رو روی چشم هاش کشید و اون هارو مالید. تنها چیزی که میدید فقط پارچه نارنجی رنگ چادر بود که دور تا دورش رو احاطه کرده بود.
همه جا رو با دقت نگاه کرد ولی هیچ اثری از آدم های دیگه دیده نمی شد. دریغ از کوچک ترین صدا....از جاش بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد. بخاطر سفت بودن سطح زمین بدنش درد می کرد.
شب قبل نتونست به خوبی اطراف رو ببینه ولی الان متوجه شد که چه منظره ی زیبایی روبه روشه. رودخانه ای اونجا قرار داشت که کنارش با گل های سفید پوشیده شده بود. بیش از حد زیبا بود، درست مثل یک نقاشی...
به سمتش رفت و روی زانو هاش نشست. کمی خمیردندان رو روی مسواک ریخت و دندون هاش رو شست. بیدار شدن توی طبعیت خیلی عجیبه!
مبایلش رو از جیبش بیرون کشید و شماره ی لیام رو وارد کرد:
لیام:"صبح بخیر بیبی بوی."
با خنده گفت و هری چشم غره رفت.هری:"میتونم بدونم کجایید؟ نمیتونستی منو بیدار کنی که همراهتون بیام؟"
لیام:" دوچرخه سواری. کنار درخت نزدیک چادر یکی از دوچرخه ها رو برای تو گذاشتیم. حدود پنجاه متر که رکاب بزنی یه رستوران میبینی. میزپنج، عینک آفتابی من رو هم..."
هری بدون اینکه بزاره لیام حرفش رو تموم کنه، تلفن رو قطع کرد.' اون ها حتی بهت اهمیت ندادن که همراهشون ببرنت...'
نه! معلومه که اهمیت میدادن...نگاهی به اطرافش انداخت و دوچرخه صورتی رنگی رو دید که به درخت تکیه داده شده بود. با احتیاط به سمتش قدم برداشت و سوارش شد.
'نظرت راجب یه لباس بهتر چیه؟'
با دو دلی از دوچرخه پایین اومد و قدم هاش رو به سمت چادر سوق داد. شلوارک جین خاکی رنگ و تیشرت طوسیش رو از چمدان بیرون کشید و اون ها رو با ونس مشکی رنگش پوشید.'بهتر از این نمیشه!'
لبخند زد و ساعتش رو روی مچش بست. هری همیشه عالی بنظر می رسید حتی موقع هایی که حسابی وضعیت روحیش بهم ریخته بود.هندزفریش رو به مبایلش وصل کرد و مبایلش رو توی جیبش گذاشت. بعد از چند ثانیه سوار دوچرخه شد و رکاب زد.
Flash back-
دزموند:"ببین باید با احتیاط پات رو روی پدال بزاری. اول با پای راستت و بعدش پای چپ... اصلا نگران نباش من پشت سرتم نمیزارم زمین بخوری."
پدر هری با لبخند گفت و دستش رو پشت پسر هفت سالش گذاشت.