-1-

39.4K 2.9K 146
                                    

توی دبیرستان دیدمت.
موقع ناهار تنها نشسته بودی.
تنها بنظر میومدی.
من تنها بودم،
دوستام پیشم نبودن،
خیلی سرشون با صدا کردن همدیگه تو دسشویی پسرا گرم بود.
کنار تو نشستم.
راستی‌لبخندت خیلی بامزه بود.
بهم نزدیک شدیم، همیشه باهم بودیم.
وقتی بعد از ۳ سال فارغ التحصیل شدیم،
چند روزش بعدش بهم زنگ زدی.
خانوادت از خونه بیرونت کرده بودن.
"وقتشه که بزرگ شی" چیزیه که بهت گفتن.
داشتی گریه میکردی.
راستش یه جورایی خنده دار بود، چون روز‌ بعدی خانوادیه منم همون کارو کردن.
اون شبی که بهم زنگ زدی، اومدی خونه ی من
برات چایی درست کردم.
روی تختم نشستیم.
فهمیدم خیلی خوشگلی، موهای بهم ریختت با اشکات که روی گونه هات خشک شده بودن.
اما فقط میتونستم دلداریت بدم،

چون ما فقط

دوستیم.
.
.
.
.
سلام این اولین فنفیکشنیه که ترجمه میکنم. بنظرم خیلی بامزس و پارتاش خیلی کوتاهن.
امیدوارم دوست داشته باشید. خوشحال میشم نظرتون رو بگید:>

𝘍𝘳𝘪𝘦𝘯𝘥𝘴 /𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( 𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥 )Where stories live. Discover now