-21-

10K 1.7K 61
                                    

بالاخره یکم پول برای درست کردن غذای خونگی داشتیم.
واقعا رقت انگیزه
اما فکر کنم قبض ها و غذا خوردن تو اولین الویتامه.
دوتامون تصمیم گرفتیم که من اشپزی کنم ، بیشتر به خاطر اینکه یادمه وقتی کلاس دهم بودیم چطوری تخم مرغ هارو سوزوندی.
هه، خنده دار بود.
توی روز تعطیلم ( شنبه) رفتم مواد غذایی بخرم ، تصمیم گرفتم مرغ بهترین گزینه براش امشبه ( به علاوه اینکه ارزون ترین گوشته)
بقیه موادی که لازم داشتم رو هم خریدیم و تصمیم گرفتم یک غذای غربی تر درست کنم ، یه چیزی که تو مدرسه یاد گرفتم.
نزدیک ساعت ۴ که رسیدم خونه شروع کردم به اشپزی.
وقتی صدای باز شدن و بسته شدن درو شنیدم خیلی هیجان زده شدم ، همچنین وقتی صدای کفش در اوردنتو شنیدیم.
وقتی وارد اشپزخانه شدی گفتم" سوپرایز" و یه لبخند بهت زدم.
-" خدای من جانگکوک"
به سمت گاز برگشتم و دوتا دست دور کمرم حس کردم.
بهش خندیدم و گفتم " یه کاری میکنی غذارو بسوزونم" و توی گردنم خندید.
" فک کنم پس مجبور شی منو بخوری."
اینو گفت و رفت بیرون از اشپزخونه.

𝘍𝘳𝘪𝘦𝘯𝘥𝘴 /𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( 𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥 )Where stories live. Discover now