از وقتی که اسباب کشی کردیم دو هفته میگذره.
تو توی یه کافه کار میکنی، من تو مغازه ی مواد غذایی.
ساعت کاریامون متفاوته اما
اشکالی نداره،
وقتی میام خونه تو خوابیدی.
یه شب وقتی در ورودی رو بستم، داشتی گریه میکردیو اسممو میگفتی، سریع اومدم تو اتاقمون ( میتونم بگم "اتاقمون"؟)
داشتی درمورد پدر مادرت و جوری که باهات رفتار میکردن کابوس میدیدی
ژاکتمو کفشامو دراوردم و بغلت دراز کشیدم
بلیزمو محکم گرفته بودی و با اشکات خیس شده بود
اشکالی نداره تو منو داری
دوستت
YOU ARE READING
𝘍𝘳𝘪𝘦𝘯𝘥𝘴 /𝘛𝘢𝘦𝘬𝘰𝘰𝘬 ( 𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥 )
Fanfictionیه آپارتمان داغون، دو تا پسر • Written by @keeruushii '