های بیبی گرلا.
اینم از چپتر اول
امیدوارم خوشتون بیاد
*من اولشه مهربونما فیض ببرید از مهربونیم...*
_____________________لیام با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شد.
لی : اه گندش بزنن -_-
اروم برگشت طرف ساعت..
لی : شتتتت ساعت هشتههههسریع از تختش بیرون اومد چشاشو مالید و چن بار داشت میخورد زمین
رفت سمت اتاق لویی و هری...
لی : گاییییز از رو هم پاشین امروز ساعت ده و ربع ارائه داشتیممم دیرمون شدههه
لو : بیخیال لی بزار بخوابیم
مگه نه بیبی؟هری در حالی که بین خواب و بیداری بود سرشو تکون داد
لی : اگه شما میخواین این فرصتو از دست بدین با خودتونه ولی من واقعا نمیتونم از اون نمره ی لنتی بگذرم
هری که انگار برق از سرش پریده با اسم نمره رو تخت نیم خیز شد...
هز : ن...نمره؟؟ نمرههه!
سریع خودشو از رو تخت بلند شد و سمت لویی رفت و دستشو کشید رو صورتش..
هز : هی تومو بیدار شو لی راس میگه واقعا دیره
ما نباید اون درجه رو از دست بدیم...یا بزاریم اون جیمز احمق اونو بگیرهلویی اروم بیدار شدو نشست رو تخت..
لیام که مطمئن شد اون دوتا بیدار شدن رفت سمت آشپزخونه که قهوه درست کنه...
هری چند لحظه فقط به لبای صورتی و باریک لویی خیره شده بود ... آروم چهار دستو پا اومد روی پاهای لویی و خیلی یواش صورتشو به صورت لو نزدیک کرد و زمزمه وار گفت
هز : میدونستی وقتایی که تازه از خواب بیدار شدی خیلی سکسی میشی؟
و لویی به سختی تونست چشماش و از لبای هری بگیره و بزاق دهنشو قورت داد و به چشماش نگاه کرد و گفت...
لو : به اندازه ی تو؟...فک نکنم
هری لبخند زدو اروم لباشو روی لبای نازک و شیرین لو گذاشت
لویی دستشو برد تو موهای فرفری هری و باهاش همراهی کرد...
لیام در حالی که دوتا کاپ قهوه تو دستش داشت بدون اینکه حواسش به اون دوتا باشه وارد اتاقشون شد که یهو چشمش خورد به اون صحنه...
لو و هز متوجه حضور لیام نشده بودن و ولع داشتن همو میبوسیدن
لیام: به خاطر خدا بیخیال شین
بچه ها الان باید حاضر میبودینننلیام که تقریبا داد زد اون دوتا رو از هم جدا کرد...
هز : باشه باشه
پاشو تومو ددی راس میگهلی: هی لو فایل پروژه تو کدوم فلشه؟
لو: همون قرمزه
لی: اوکی میرم میارمش و بعدش میریم
لیام قهوه هارو روی میز گذاشتو رفت بیرون.
[یک ربع بعد]
لو و هز جلو در منتظر بودن که لیام بیاد.
لو: هی لاو...استرس داری؟
هز: خب نمیدونم..ینی...شاید...آره
لویی دستای ظریف هری رو گرفت و مح
کم فشار دادلو: من مطمئنم که تو از هممون بهتر میتونی ارائه بدی
میدونی که من واقعا نمیتونم جلوی جمع حرف بزنم و لیامم...(اروم گفت) مگه یادت نیس دفعه ی قبل که لیام رفت اون جلو که ارائه بده دوباره چشمش خورد به انسلو گریش گرفت؟ ما قطعا دلمون نمیخواد اون دوباره یاد اون پسر بیوفته...هرچی باشه هنوز سه هفته هم نشده که ازش جدا شده!هری انگار که خاطره خیلی بدی یادش افتاده لب پایینش و گاز کرد و سرشو انداخت پایین..
هز: اره میدونم من سعیمو میکنم که خوب باشم...
لویی آروم زیر چونه هری و گرفت و سرشو بلند کرد و پیشونیش رو بوسید...
لیام از پله ها اومد پایین...
لی : خب دیگه آوردمش...لو سوییچو برداشتی؟...چیزی جا نزاشتیم؟
لو : نه همه چی امادس لیوم
بریم.دستاشونو روی هم گذاشتنو یکصدا گفتن:
ما انجامش میدیم!به هم لبخند زدنو از در رفتن بیرون...
______________________________________
ببینید ما واسه این داستان زحمت میکشیم و اولاش قراره هر شب من پارت بذارم ولی بعذ که افتاد رو دور به ووت دادن شما بستگی داره بیبیا:))
❤PARDIS_TANI💛
YOU ARE READING
Loli pop[Z.L]
Fanfiction-میدونی جادوی چشمها چیه؟ هر چشم یه داستانی پشتش داره پشت چشمای تو...یه قلب ظریف و مهربونه که فقط خودشو گم کرده میزاری باهم پیداش کنیم؟