4:)

83 18 10
                                    

[Part 4]
..............

لویی درحالی که داشت اشک میریخت و همزمان پاکشون میکرد با هریش حرف میزد...

_هزا...عشقم الان خوب میشی...
_من پیشتم عزیزم...
_نگران نباش لاو...

و حتی نمیفهمید که چطوری داره حرفاش رو جمله بندی میکنه!...اون فقط میخواست هری حالش خوب بشه....

تو دلش داشت به خودش بخاطر اون عمل لنتی فحش میداد که چرا انقد به هری اصرار کرده واس انجام دادنش..‌.

تا زمانی که توی امبولانس بودن فقط با هری حرف میزد و هری به زور فقط میتونست بهش یه لبخند کمرنگ تحویل بده و اون صورت رنگ پریده و لبخند کج و کولش فقط هر لحظه به قلب لویی خنجر پرتاب میکرد...

چن دقیقه بعد رسیدن به بیمارستان هری رو سریع بردن سمت اتاق معاینه و لویی رو مجبور کردن پشت در بمونه...

پرستار:اقا شما بیرون بمونید...
لو:ینی چی که نمیتونم بیام تو من باید...

پرستار نذاشت حرف لویی تموم بشه و در و محکم کوبید و برگشت تو اتاق...

لویی همونجا نشست و گریه کرد و به اتفاقی که باعثش بود فک کرد...قضیه دقیقا از اونجایی شروع شد که دوست نایل گفت واسه پروژه ی دوستش که درباره اینه که مردا میتونن با گذاشتن رحم حامله بشن شروع شد و بعد اصرار های لویی به هری برای انحام دادنش درحالی که همشون میدونستن این قضیه چقدر ممکنه خطرناک باشه...

نایل گفته بود حتی ممکنه به قیمت جون فردی که این کارو میکنه تموم بشه...هرچی باشه این فقط یه آزمایش بود! و لویی الان از خودش برای اصرار های مزخرفش متنفر بود...

با صدای قدمای بلندی که بهش نزدیک میشدن سرشو برگردوند و لیامو دید که با قیافه آشفته ای داره داره به سمتش میاد...

رفت و کنار لویی نشست...
لی:هی پسر تو خوبی؟رنگت پریده...

لو:چطور خوب باشم اخه لی وقتی کل زندگی من الان اون داخل معلوم نیس چه اتفاقی واسش افتاده!...

لی:اون حالش خوبه تومو باور کن اون احتمالا فقط فشارش یکم افتاده بوده...

لویی میدونست قضیه از یه بالا پایین شدن فشار بزرگتره ولی نمیخواست چیزی به لیام بگه پس فقط سکوت کرد و پاهاشو بیشتر جمع کرد و پیشونیش و‌ گذاشت روی زانوهاش و بازم دوباره مغزش شروع کرد به حرف زدن درباره اینکه چرا به هری انفد اصرار بی جا کرده...

لو عصبی شده بود و دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه پس فقط مچ دست لیام رو محکم گرفت و با صدای خشداری غرید:لیام این صدای توی مغزمو خفه کنننن ... خفش کننن...

و باز دوباره گریه هاش این بار شدید تر شروع شد، لیام که نمیتونست حال برادرش و اونطوری ببینه فقط بغلش کرد و هی زیر لب میگفت:حال هری خوبه لو...آروم باش مرد....

______________________________________

میبینین چه بچه خوبیم....براتون پارت اوردم بشینین بخونین:)))فلاپم نکنین💙💚

💛PARDIS_TANIA❤

Loli pop[Z.L]Where stories live. Discover now