هری ریز خندید و باشه ای زیر لب گفت و باز صورت لویی و گرفت و اروم و سریع روی لباش و بوسید...لو : هز من میرم کارای ترخیصتو و بکنم و بیام میخوای بگم لیام بیاد پیشت؟...
هز : عام باشه بگو بیاد...
لویی از در رفت بیرون و به لیام گفت که بره پیشش و خودش رفت تا کارای ترخیص رو بکنه...
هری داشت به زندگیشون که بعدا قراره سه نفره بگذره فک میکرد و لبخندش پر رنگ تر شده بود که یهو دید لیام توی اتاقه....
لی : هری؟حالت خوبه...
هز : من خوبم لی...تو تونستی خوب ارائه بدی؟...
لیام یکم فک کرد و گفت : خببد نبود از نظر استاد که خوب بود...
و با صدای یکم آروم تر گفت: تونستم به اون پسره ی لنتی...حتی نگاهم نکنم:)...
هری که انگار استرسش درباره ارائه تموم شده بود لبخندی زد و گفت : خوشحالم که داری تو فراموش کردنش موفق میشی لیوم=]...
و یهو یاد فلش افتاد...
هز : لیام...فلش؟..لی : اونم توی ماشین افتاد بود هرولد خنگ اگه پیداش نمیکردم که ارائه ای نداده بودم...
هری که انگار تازه مغزش کار افتاده بود زیر لب گفت: آره خب:/...
لویی اومد و گفت : خب هز امادت کنم بریم؟...
هری کهمنظور لویی و فهمید ریز ریز خندید و گفت : باشه امادم کن...
همین برای لویی کافی بود تا لیامو از اتاق بیرون کنه...
آروم رفت سمت صندلی که لباسای هز روش بود لباس هری و برداشت و رفت سمتش و لباساشو اروم دراورد...
وقتی که درشون میاورد دستشو به بدن صاف و نرم و شیری رنگ دوست پسرش میکشید و این حرکت باعث میشد هری زیر شکمش داغی رو حس کنه پس دست لویی گرفت...
هز : لو یکم دیگه ادامه بدی همینجا برات میکشم پایین و دیکتو ساک میزنم پس انقد دستتو به بدن لخت من نکش...
لویی که خوب میدونست اون بیبی بوی زیادی هورنیه و یعنی میتونه به کاری که گفته عمل کنه پس لباشو بوسید و گفت : بذار بریم خونه لاو من به سکس توی بیمارستان علاقه ندارم...
هری خندید و سری تکون داد...
ولی برای اون دوتا فرقی نمیکنه کجا باشن...همین که به هم دیگه نیاز داشته باشن کافیه تا کارو تموم کنن شدن...
و لویی هورنی بودن هری و زمانی فهمید که بهش گفت توی دسشویی هواپیما سخت به فاکش بده...
______________________________________
Me : hiiii
_Oops
هه:)))
بالاخره گشادیم و گذاشتم کنار
ببخشید که هی کم میذارم
این ایدی اینستاگرامه که اونجاهم میذارم : lolipop_fanfic
بوس...بای🐼❤
❤PARDIS_TANIA💛
YOU ARE READING
Loli pop[Z.L]
Fanfiction-میدونی جادوی چشمها چیه؟ هر چشم یه داستانی پشتش داره پشت چشمای تو...یه قلب ظریف و مهربونه که فقط خودشو گم کرده میزاری باهم پیداش کنیم؟