بیبی گرلا....من و خیلی خوشال میکنین وقتی ووت میدین....ولی اونایی که خوندن و خوششون اومد ولی ووت ندادن به خدا فقط یه انگشتهههههه
............وارد ساختمون دانشکده شدن.
لیام به ساعتش نگاهی انداخت...
رفتن سمت اتاق مطالعه دانشگاه و دور یه میز نشستن....
-خب گایز حدودا...دو ساعت زمان داریم. هری میخوای یه بار دیگه چیزایی که باید بگی رو دوره کنیم؟
لیام صبر نکرد تا هری چیزی بگه و لپ تاپ رو از توی کیف دراورد و روی میز گذاشت...
لویی: هی لی خب اون خیلی تمرین کرده
من مطمئنم که میتونه عالی از پسش بر بیاد
الان یکم استراحت بهتر نیس؟:)لویی به هری نگاهی انداختو هری هم لبخندی زد...
لیام با صدای بلند گفت: فلش...فلش این تو نیست!
لویی: ینی چی که نیست؟!
لیام: توی کیف نیست! ده بار گشتم
لیام کیفو به لو داد تا اون هم بگرده...
هری: من مطمئنم آوردمش...ینی تو ماشینم دستم بود...حتما افتاده رو صندلیای ماشین...میرم میارمش...
لویی: نه من میرم سوییتی تو بشین...
هری: خب اینجا هواش یکم گرفته نیس؟...
میرم یه هواییم به کلم بخوره...قول میدم ندزدنم لوییس تاملینسون:)خندید و از سالن خارج شد...
لیامو لویی غرق حرف زدن شده بودن و اصلا متوجه ساعت نبودن...
لیام: آره... و خب اون یه فیلم معرکه بود پسر...
لویی: فقط یه فیلم نبود! خیلی واقعی بود لنتی.
لیام: راستی دیدی نولان داره فیلم جدیدشو میس....
حرف لیام تموم نشده بود که گوشی لو زنگ خورد...
لویی: هی برو یه لحظه حرفتو فراموش نکن.
لیام: اوکیه.
لویی تلفنش رو جواب داد.
-کاری داشتی لاو؟
-چی؟
-میشه بگین گوشیه دوس پسر من دست شما چیک...
-من آرومم خانوم اصلا برای چی باید آروم باشم
وقتی نمیدونم چه خبر شده؟؟؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Loli pop[Z.L]
Hayran Kurgu-میدونی جادوی چشمها چیه؟ هر چشم یه داستانی پشتش داره پشت چشمای تو...یه قلب ظریف و مهربونه که فقط خودشو گم کرده میزاری باهم پیداش کنیم؟