3:)

80 24 8
                                    

بیبی گرلا....من و خیلی خوشال میکنین وقتی ووت میدین....ولی اونایی که خوندن و خوششون اومد ولی ووت ندادن به خدا فقط یه انگشتهههههه
............

وارد ساختمون دانشکده شدن.

لیام به ساعتش نگاهی انداخت...

رفتن سمت اتاق مطالعه دانشگاه و دور یه میز نشستن....

-خب گایز حدودا...دو ساعت زمان داریم. هری میخوای یه بار دیگه چیزایی که باید بگی رو دوره کنیم؟

لیام صبر نکرد تا هری چیزی بگه و لپ تاپ رو از توی کیف دراورد و روی میز گذاشت...

لویی: هی لی خب اون خیلی تمرین کرده
من مطمئنم که میتونه عالی از پسش بر بیاد
الان یکم استراحت بهتر نیس؟:)

لویی به هری نگاهی انداختو هری هم لبخندی زد...

لیام با صدای بلند گفت: فلش...فلش این تو نیست!

لویی: ینی چی که نیست؟!

لیام: توی کیف نیست! ده بار گشتم

لیام کیفو به لو داد تا اون هم بگرده...

هری: من مطمئنم آوردمش...ینی تو ماشینم دستم بود...حتما افتاده رو صندلیای ماشین...میرم میارمش...

لویی: نه من میرم سوییتی تو بشین...

هری: خب اینجا هواش یکم گرفته نیس؟...
میرم یه هواییم به کلم بخوره...قول میدم ندزدنم لوییس تاملینسون:)

خندید و از سالن خارج شد...

لیامو لویی غرق حرف زدن شده بودن و اصلا متوجه ساعت نبودن...

لیام: آره... و خب اون یه فیلم معرکه بود پسر...

لویی: فقط یه فیلم نبود! خیلی واقعی بود لنتی.

لیام: راستی دیدی نولان داره فیلم جدیدشو میس....

حرف لیام تموم نشده بود که گوشی لو زنگ خورد...

لویی: هی برو یه لحظه حرفتو فراموش نکن.

لیام: اوکیه.

لویی تلفنش رو جواب داد.

-کاری داشتی لاو؟

-چی؟

-میشه بگین گوشیه دوس پسر من دست شما چیک...

-من آرومم خانوم اصلا برای چی باید آروم باشم

وقتی نمیدونم چه خبر شده؟؟؟

Loli pop[Z.L]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin