31. Four Mississippi

2.3K 369 347
                                    

{🌊Song: One Mississippi by Zara Larson}

تو بهترین تجربه ای بودی

که هرگز نداشتم

-لونا


19 Feb 2022 (آینده)

از درد زجه میزد و نفس هاش تند شده بودن.
"آروم...نفس بکش... خدای من تو داری میلرزی"

مردی که کنارش ایستاده بود دستش رو گرفت. هیچ کدومشون قبلا توی همچین موقعیتی نبودن. ضربان قلب مرد از استرس بالا بود و زنی که روی تخت دراز کشیده بود جیغ میکشید.

"چقدر مونده؟ "

با نگرانی از دستیاری که گوشه ای ایستاده بود پرسید و دستیار در حالی که وسایل رو به دست پزشک میرسوند با نگرانی به دکتر نگاه کرد.

"فقط یکم دیگه هول بده باشه؟ میتونم سر پسر کوچولوتون رو ببینم"

زن دیگه تقریبا از درد بیهوش شده بود.

"خواهش میکنم طاقت بیار باشه؟ ازت خواهش میکنم. "

مرد کنار تخت زانو زد و با بغض به صورت رنگ پریده ی زن نگاه کرد.

"به خاطر پدرش هم که شده باید طاقت بیاری. میدونم که میتونی! تو دختر قوی هستی"

سرش رو تکیه یه تخت کرد. دیگه نمیتونست صورت پر از درد دختر رو ببینه. چند دقیقه گذشت و صدای جیغ های زن ساکت شد.

فورا سرش رو بالا گرفت و قبل از اینکه فرصت کنه چیزی بگه صدای گریه ی نوزادی اتاق کوچیک رو پر کرد.

زن سعی کرد خم بشه تا نوزاد رو بین دست هاش بگیره اما بیجون تر از این حرفا بود.

"ماسک رو به من بده"

دستیار سریع خم شد و ماسک کوچیک رو روی صورت نوزاد گذاشت.

"بیا عزیز دلم"

پزشک با مهربونی بدن خونی نوزاد رو بین بازوهای بی رمق مادرش گذاشت.

زن در سکوت پسرش رو بغل کرد و بی اونکه بخواد شروع به اشک ریختن کرد.

"میبینیش؟ "

با گریه از مردی که کنارش ایستاده بود و مثل خودش بغض داشت پرسید.

"درست شبیه پدرشه"

"ای کاش اونم الان اینجا بود"

مرد به صورت خونی پسرک نگاه، آخرین تصویری که از پدرش هم دیده بود صورت غرق خونش بود.

پزشک به سمت مرد رفت و اونو به بیرون اتاق هدایت کرد.

"بیشتر از یه شب دووم نمیاره. متاسفانه ما هیچ امکاناتی نداشتیم."

مرد با وحشت به دکتر نگاه کرد.

"چطور میتونی همچین چیزی رو به ین راحتی بگی؟ "

Black sea [Vkook,Yoonmin,Namjin Au]~Completed~Where stories live. Discover now