Part 5

4K 531 116
                                    


به صورت خسته  تهیونگ که در حین حرف زدنش بخواب رفته بود نگاهی انداخت و بخندی زد و دستای ظریفش رو توی دستش گرفت و دوباره حواسش رو به رانندگیش داد.

از نگاه کردن به صورتش ؛ از اینکه صدای خنده هاش رو شنیده،از اینکه کنارش قدم زده،از اینکه  همین مدت زمان کم رو کنارش گذرونده لذت برده بود و راضی بود.

ساعت11 شده بود که جلوی خونه نگهداشت و به تهیونگ که همچنان خواب بود خیره شد و آروم صداش زد.

تهیونگ  پیچی به گردنش داد و چشم های خواب آلودش رو باز کرد ، با چندبار پشت هم پلک زدن تو جاش صاف نشست و سرش رو بین دستاش گرفت.

-واااای.. میون حرف زدنت.. من خوابم برد ببخشید کوک

جونگکوک نفس عمیقی کشید و از شنیدن صدای دورگه وبم تهیونگ چشماش روی هم فشار داد وگفت:

- حاضرم  دوباره این مسیر رو دور بزنم و توباز بخوابی. و من از اینکه کنارمی لذت ببرم

تهیونگ با گر گرفتگی صورتش و شنیدن حرفای خاص کوک که بدون مقدمه تو صورتش میگفت ، گلوش رو صاف کرد و کاپشنش رو پوشید و برای عوض کردن بحث ساعت رو پرسید

-وای خیلی دیر شد... ساعت چنده ؟

جونگکوک خنده کوتاهی کرد و خم شد و گوشیش رو از روی داشتبرد برداشت و ساعتش رو چک کرد.

-11:10  دقیقه همینطور که قول داده بودم قبل از 12 برت گردوندم .

تهیونگ با نگاه طولانی ای که ازش بعید بود و فقط خودش میدونست که چرا داره اینجوری به کوک زل میزنه درب ماشین رو باز کرد قبل از اینکه پیاده بشه گفت :

-ممنونم کوک... برای همه چی

(برای اینکه وجودم رو لبریز از حست کردی ،برای اینکه گذاشتی بفهمم اونقدرم  کار اشتباهی نبود این که بهت فرصت دادم )

جونگکوک همزمان باهاش از ماشین پیاده شد و تا جلوی در همراهیش کرد وبا فرو بردن دستاش تو جیب کتش سرش رو پائین انداخت.

-شبت بخیر کوک

-شبت بخیر ته

جونگکوک به محض بسته شدن در،مشتش روبه قلبش کوبید وبا حرص خندید

(تا بیرون صدات میاد...لعنتی)

به قلبش که از هیجان و عشق در حال تند تپیدن بود گفت و سمت ماشینش رفت و راه افتاد.

هنوز ازاین مطمئن نبود که میتونه با تهیونگ ادامه بده یا نه ، که بعدش بخواد با خیالت راحت برگرده آمریکا و از اینکه دوست پسرش اینجاست دورادور حواسش بهش باشه.

I'łł fıgħт føя чøυ_S1Where stories live. Discover now