ساعت 10:30شب بود که زنگ در به صدا در اومد و تهیونگ با عجله سمت جونهو که تاتی تاتی کنان سمت در رفته بود دویید و قبل از اینکه بیوفته بغلش کرد و قربون صدقه اش رفت و لپای پرش رو کشید و درو باز کرد.
-مهمون ناخونده نمیخواین ؟
نگاه پرتعجبش روبه جونگکوک داد،که تو چارچوب درایستاده بود و جوری نگاش میکرد که انگار میخواست قورتش بده.
-جونگکوک ..تو اینجا چیکار میکنی ؟
جونگکوک بیخیال اخمی به صورت کیوت جونهو کرد و چونش رو تو دستش گرفت ولب زد.
-گفتم که به زودی میام مادربزرگ رو ببینم...البته اگه تا صبح منو جلوی در نگه نداری
-تهیونگااا کیه؟؟... بیا فیلمه شروع شد
تهیونگ با صدای چامین به خودش اومد و معذب سرش رو پائین انداخت و کمی عقب تر رفت و جونگکوک روبه داخل دعوت کرد.
جونگکوک بی توجه به تهیونگ که به در تکیه زده بود، جونهو رو ازش گرفت و جلوتر رفت و دل تهیونگ از دیدن این صحنه ضعف رفت که چقدر اخمش به یه بچه جذابه.
سرش رو از فکرایی که در حال شکل گرفتن بود تکون داد و پشت سر جونگکوک سمت پذیرایی که بقیه نشسته بودن رفت.
-خیلی معذرت میخوام که سر زده اومدم
چولهی با شنیدن صدای جونگکوک سرچرخوند سمتش و به سختی از جاش بلند شد. باورش براش سخت بود که بخواد دوباره ببینتش.
لبخندی رو بهش زد و دستش رو برای بغل گرفتنش باز کرد و جونگکوکی که منتظر بود که اون زن رو که بوی تهیونگ رو میداد بغل بگیره ، سمتش رفت و سرش رو تو گودی گردنش فرو برد طبق عادتش محکم فشارش داد.
تهیونگ دلش از دیدن این صحنه احساساتی شد و لبخند تلخی زد و بدون اینکه توجه کسی رو جلب کنه سمت آشپزخونه رفت.
-پسرم..خوشحالم که میتونم دوباره ببینمت.
غمی که تو صدای چولهی نهفته بود برای لحظه ای دل جونگکوک رو لرزوند و بوسه کوتاهی روی دستش زد و بیشتر از این خسته اش نکرد و کمکش کرد تا دوباره سرجاش بشینه.
جونگکوک خیلی مودبانه از چامین و یئونوو عذرخواهی کرد برای اینکه بدون دعوت خونشون اومده و گفت که قبلا به تهیونگ گفته که میاد به مادربزرگ سر بزنه و ظاهرا تهیونگ یادش رفته بود که اطلاع بده.
- این چه حرفیه، خیلی خوش اومدی جونگکوک
چامین گفت و با چشم دنبال تهیونگ گشت و قبل اینکه از جاش بلند شه به یئونوو اشاره زد که جونهو رو بگیره از ساعت خوابش گذشته بود و بچه گیج میزد.
-تهیونگ اینکارت زشته که بیرون نمیای
تهیونگ قهوه و برش های کیکی که به تعداد توی سینی گذاشته بود رو سمت چامین گرفت .
YOU ARE READING
I'łł fıgħт føя чøυ_S1
Romance(ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ) 《عشق 》 ▪گاهی باعث نفرت میشه ▪گاهی کورت میکنه ▪گاهی اونقدر قشنگه که حس میکنی تو خیال زندگی میکنی ▪گاهی انقدر شیرینه که دلت رو میزنه 《عشق، به اندازه زیباییش دردناکه》 عشقی که باعث میشه با وجود همه ی درد ها و غم ها ،با اینکه سخته ولی قوی بم...