زنان وقتی عاشقمان هستند ، حتی بدترین اشتباهاتمان را هم میبخشند ؛ اما وقتی عشقی در میان نباشد ، هیچ اعتباری به ما نمیدهند حتی به ویژگیهای خوبمان !
_______________________________________
+ الان من جواب پدر مادرشو چی بدم ها؟
_ تو هیچی نگو. خودم سر فرصت بهشون میگم
+ نمیشه وقتی ببینن مریم هیچ نامه ای نمیده و هیچ خبری ازش نیست شک میکنن. اون وقت میخوای چی جوابشونو بدی؟
_ تو کاریت نباشه خیالت راحت. خودم درستش میکنم+ هه! من دیگه هیچی به تو نمی سپرم. از اون کار احمقانه ای که کردی به بعد هر وقت میگی خیالت راحت کمرم رگ به رگ میشه! حالا مثلا گفتی بهشون چه غلتی کردی، فکر کردی اینا وایمیسن ازت تشکر میکنن میگن دستت درد نکنه دخترمونو به عنوان بدهیت دادی به یه سری خلافکار که از طریق آدم مواد جابهجا میکنن؟!
نانسی قسمت آخر جملشو با حرکت دست و شکلک صورت گفت که باعث شد حرص رایان در بیاد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ماری که فهمیده بود آمیتیس برخلاف آنچه که گفته از او ناراحت نیست، بدجوری ازش لجش گرفته، تصمیم گرفت باهاش راجع به این موضوع صحبت کنه.
آمیتیس مدام در حال غر زدن و نفوذ بد زدن بود.
+ آمیتیس میشه یه سوال ازت بپرسم؟
آمیتیس که بین حرفاش وقفه افتاده بود، رو به ماری کرد و منتظر سوالش شد+ تو از من دلخوری نه؟
_ برای چی باید ازت دلخور باشم؟
+ آمیتیس باور کن خیلی ناراحتم که به خاطر من تو دردسر افتادی. من هر فرصتی پیدا کنم تو رو فراری میدم. چون دوست ندارم تو قربانی بشی
_ هووف! بیخیال ماری! الان این حرفا نه سودی به حال من داره نه به حال خودت. پس چرا داری خودتو خسته میکنی؟!
+ فقط خواستم معذرت خواهی کرده باشم! بازم میگم معذرت میخوام
ماری قسمت آخر جملشو با پایین انداختن سرش و با ناراحتی که از صداش میشد فهمید گفت.
این حقیقت داشت، اون شرمنده بود!آمیتیس که متوجه شرمندگی ماری شده بود اینبار با لحنی آرامتر سعی در آرام کردنش کرد.
_ بیخیال ماری این تقصیر تو نیست. تو که نمیدونستی قراره یه همچین اتفاقی بیفته، میدونستی؟ تو هم مثل من!
دلیل این کلافگی هم که میبینی این نیست که من ازت لجم گرفته، البته نه همش!
خب بیشترش بخاطر اینه که الان معلوم نیست قراره چه بلایی سرمون بیاد. یه جورایی میترسم خب از تو چه پنهون! از یه طرف اون مرتیکه میاد میگه نمیذارم آسیب بهت برسه بعد خودش همچین کبودی میذاره رو گردنم که فکر کنم تا دو هفته جاش بمونه، از یه ورم اون دو تا قول بیابونی اومدن یه دل سیر کتکم زدن، از یه ورم این گلابی اومده میگه نجاتمون میده! خب تعجب میکنم چرا تو تو این وضعیت کلافه نیستی!ماری از تشبیه های آمیتیس خندش گرفته بود و باعث شد آمیتیس هم بخنده. در کل جو بینشون صمیمانه تر شد.
ولی حرفای آمیتیس در حالی که خنده دار بود تلخ هم بود!
این حقیقت داشت سرنوشتشون واقعا مشخص نبود و این یه حس پشیمونی عجیبی رو در ذهن ماری ایجاد میکرد.
از یه طرف هم کنجکاو بود، اما نمیدونست برای چی!
YOU ARE READING
REMORSE [ H.S ]
Romanceدر همان هنگام که سرکشی را پیش گرفتم، آینده ام ساخته شد اگر حرف گوش میکردم، اگر نمیخواستم، اگر نمیرفتم اگر نمیرفتم اگر نمیرفتم اکنون در این نقطه از غصه پشیمانی قرار نمیگرفتم...