آه
کابوسی که از خواب میپرید
از انتهای افق
باز
به عبور چهرهی تو
مبتلایم میکرد_______________________________________
بیخوابی کلافش کرده بود. مدام در جاش تکان میخورد و سعی میکرد ذهنش رو از اتفاقاتی که امروز برای اون و آمیتیس افتاد، خالی کنه؛ اما ناموفق بود.
قلبش هنوز تند میزد.
واقعاً دلیل اتفاقات امروز رو نمیفهمید.
اول که زین اومد و گفت از طرف رایان اومده.
بعد سر از اینجا در آورد.یه چیزی بود که ماری نمیدونست؛ اما باید ازش سر در میاورد.
مطمئنا خونهای در کار نبود که اون بتونه توی لندن اونجا زندگی کنه. پس همه حرفای رایان دروغ بود.
رایان خونه ای واسش نخریده بود. این رو فهمید چون زین و رایان کاملا با هم همدست بودند و حتما رایان اونو سپرده به این باند.
اما چرا؟
واقعاً دلیلش رو نمیفهمید.
نمیتونست بفهمه که واقعا رایان میتونه آدمی باشه که دوستشو، خب لااقل دوست خواهرش رو تو خطر بندازه!از طرفی هم کمی به رفتار هری شک داشت. خب اگه اون یکی از نوچه های اصلی استایلزه، برای چی باید ماری و آمیتیس رو فراری بده؟
یعنی ازشون خوشش اومده بود؟!ماری رو جاش نشست و سرشو تکون داد تا این افکار مضخرف رو از سرش بیرون کنه.
بدنبال گوشیش گشت که به پدر و مادرش خبر بده که حالش خوبه و سالم و سلامت رسیده لندن.
البته که تصمیم گرفت به اونا راجع به این مخمصه ای که توش گیر افتاده چیزی نگه.اما هر چقد گشت گوشیش و کیف رودوشیش رو پیدا نکرد.
کمی که فکر کرد یادش افتاد که کیفش رو تو ماشین جا گذاشته.
پس ربدشامرش رو پوشید و به طبقه پایین رفت.
اما نه زین رو دید، نه آمیتیس، و نه هری.
تلویزیون روشن بود و تایتانیک پخش میشد.ماری از اون فیلم متنفر بود! چراکه هر وقت به پایان فیلم میرسید، خمیازه میکشید و اخم میکرد.
عصبی میشد که چرا رز و جک به هم نرسیدند.به بالا برگشت که متوجه شد در اتاق کناریش نیمه بازه.
سرش رو یواشکی برد تو و با صحنه ای که دید، چشماش از حدقه در اومدند.آمیتیس و زین رو دید.
زین آمیتیس رو به دیوار چسبونده بود و دستاش رو دو طرف صورت آمیتیس گذاشته بود.
آمیتیس با حوله بود و پاهاشون به هم کشیده میشد.
زین سرش تو گردن آمیتیس فرو رفته بود و صدای بوسیدنهاش میومد.
آمیتیس چشماش رو بسته بود و لباش رو به هم فشار میداد.
برای همین نتونست ماری رو ببینه.ماری که میدونست اگه بیشتر اونجا بمونه، چیزی جز یه فیلم پورن نسیبش نمیشه! تصمیم گرفت مزاحم اون دو تا نشه. برای همین به اتاقش برگشت.
هری اونجا نبود. و ماری تو اون لحظه واقعا به گوشیش نیاز داشت اما نمیخواست مزاحم زین و آمیتیس بشه.
اما گویا چاره دیگه ای نداشت.
YOU ARE READING
REMORSE [ H.S ]
Romanceدر همان هنگام که سرکشی را پیش گرفتم، آینده ام ساخته شد اگر حرف گوش میکردم، اگر نمیخواستم، اگر نمیرفتم اگر نمیرفتم اگر نمیرفتم اکنون در این نقطه از غصه پشیمانی قرار نمیگرفتم...