Pre show

1.7K 202 34
                                    

شب تاریک بدون ماه...
کوچه های خالی...
بارش شدید بارون که هر صدایی رو خفه می کرد...
سُر خوردن قطره ها از روی چتر...
کلبه تک ته مسیر...
گذر دو نفر از پیچ آخر...
دامن سیاه رنگی که هر نوری رو توی خودش حبس می کرد و قامت بلندی که چتر رو حمل می کرد...
نمایان شدن کلبه ی عجیب...
دیوار کاهگلی نیمه مخروبه...
قدم های سنگین قامت بلند و سه تقه که روی در کوبیده میشن...
باز شدن خود به خود در...
گرمایی که از اتاق فرار میکنه...
عقب کشیدن قامت بلند در برابر دامن سیاه...
قدم گذاشتن زن شنل پوش درون کلبه...
بوی گل و علف های خشک شده رسوب کرده توی هوای اتاق...
صدای ملایم پیرزن: خیلی وقته منتظرت بودم...میدونستم میای...
دستای ظریف بالا میره و کلاه شنل عقب...
صورت خونسرد و آرایش کرده ی زن ناشناس...
پیرزن به در نگاه میکنه:به همراهت بگو کنار دیوار نیمه مخروبه منتظر باشه...فکر کنم ترجیح بدی حرفایی که زده میشه بین خودمون بمونه...

نیم نگاه زن به پشت سرش...
همراه زن اطاعت میکنه...
دامن سیاه می جنبه و چند لحظه بعد روبروی پیرزن نشسته بود...
فاصله گرفتن لب های زن...
نیشخند توی چشم های براق پیرزن:میدونم چرا اینجایی...
و به ظرف آب روبروش نگاه میکنه...
چشم های زن به دستای پیرزن که مهره های رنگی رو درون آب می ریزه...
شدت گرفتن بوی عود از ی جای نامعلوم...
شناور شدن گلبرگ های سفید و تازه روی سطح آب...
زمزمه ی اوراد از بین لب های نیمه باز پیرزن...
انحلال گلبرگ ها توی آب...
جریان های آشفته رنگ...
تغییر سریع آب به رنگ خون...
چنگ زدن زن به دامن ابریشم...
سیاه شدن ناگهانی آب با اوج گرفتن ورد پیرزن...
بلند شدن دامن سیاه از وحشت...
زمزمه های پیرزن قطع میشه و نگاهش روی زن میاد:بشین...
کوبش قوی قلب زن توی سکوت سنگین کلبه و بوی عمیق عود...
لرزش نامحسوس دست مشت شده ش...
چشمای خونسرد و بدون رحم پیرزن...


"من درد می بینم
من مرگ می بینم
خودش نمی میره ولی خیلیا رو میکشه..."


❈❈❈❈❈

داستان داره شروع میشه...

lotus.lethal.pretty Where stories live. Discover now