•9•

373 114 15
                                    

نور لطیف صبحگاهی از بین پرده های نیمه باز کاغذی...
لمس سرد انگشت نسیم روی پوست...
صدای آروم آب توی حوضچه...
ولیعهد توی جاش غلتی میزنه و از بین پلک هاش پریدن فاخته از روی فانوس سنگی رو می بینه و صدای تند و سبک قدم های کوتاهی رو می شنوه که از ایوون چوبی میگذرن و وارد اتاق پسر برف میشن...

خود نمایی فضای اتاق پسر برف  از بین در کشویی باز وسط دو اتاق...

لولیدن خز سفید توی رختخواب سهون...
جونگین می بینه که چطور اول ابروهاش بهم نزدیک میشن و بعد با خُرخُر توله روباه صورتش به خنده باز میشه...انگشتاش با محبت پشت گردن حیوون رو نوازش میکنن و روباه زال با رضایت پوزه ش رو به گردن و شونه ی سهون می ماله...
سهون همراه توله ش به حالت نشسته در میاد و سایه روشن پوستش از زیر یک لا حریر ابریشم نقرآبی تلنگر عمیقی به روح جونگین میندازه...

سهون هر بار زیباتر میشد...نه شبیه تعریف معمول زیبایی...ی زیبایی دقیقا خاص خودش... جوری که هیچ کس دیگه ای نمی تونست مشابه یا پیروش باشه...

صورت سهون سمت جونگین میچرخه:صبح بخیر ولیعهد...مین بیدارتون کرد؟
-:نه...
(دیدنت صبحمو بخیر کرد...)

زنگوله ی طلایی بین انگشتای سهون...
چند لحظه بعد از به صدا در اومدنش خدمتکارش پائین ایوون ظاهر میشه: ارباب.
سهون با روباه توی بغلش به ایوون میره: بگو مقدمات صبحانه رو توی اتاق سوم آماده کنن... به خدمتکار ولیعهد اطلاع بده تا برای آماده کردنشون بیاد...

مرد میانسال تعظیم کوتاهی میکنه و جونگین سهون رو می بینه که خم میشه و دست هاش رو با آب حوضچه خیس میکنه و روی چشم هاش میکشه...
می بیندش که به گوشه ی اتاق میره و پشت نقاشی ایستاده ی تاشویی که دیروز خدمتکاراش آورده بودن قرار می گیره...
صدای مینسوک:اعلیحضرت.
سهون نیم چرخی میزنه و جونگین از اتاقش خارج میشه...

حریر لیمویی روشن سبک با گلدوزی های سبز روشن توی دستای خدمتکار شخصیش...
توله روباه بازیگوش اطراف اتاق می دوئید و آرامش صبحگاهی رو به چالش می کشید...
جی سانگ حریر رو توی تن اربابش مرتب میکنه: صبحانه آماده ست...برنامه تون برای باقی روز  چیه؟
شونه یشمی با گل های ریز بین دستای سهون: نمیدونم...بستگی به خواسته ی ولیعهد داره...
مرد نخ های طلایی ظریف رو به موهای پسر برف وصل میکنه:منتظر دستورتون می مونم.
-:غذای مین یادت نره.
جی سانگ تعظیمی میکنه و حریر لیمویی توی نور می درخشه...

میز صبحانه ی دست خورده...
آفتاب یله داده روی ایوون...
صدای آب توی حوضچه...
ولیعهد توی سکوت روی ایوون نشسته بود و به بازی پسر برف و روباهش نگاه میکرد...نمی خواست کاری کنه...از درگیر بودن و مدام فعالیت داشتن خسته بود... تصمیم داشت دست به هیچ کار خاصی نزنه...بدون هیچ برنامه ای از لحظه لذت ببره...

lotus.lethal.pretty Where stories live. Discover now