02

375 52 16
                                    

رابرت لایتوود، گیلاس شرابش را بالا برد و گفت:
+ به سلامتی مگنس.

دیگران نیز گیلاس هایشان را بالا بردند و همزمان گفتند:
+ به سلامتی مگنس!

مگنس که گونه هایش از خجالت کمی سرخ شده بودند، رو به جمع کرد و گفت:
+ ممنونم.

صبح آن روز، مگنس به همراه آسمادئوس بین به دفتر هاوارد هیوز رفت و بالاخره قرارداد را امضا کرد. حال، مگنس به طور رسمی یک بازیگر محسوب میشد. هر چند که این فقط یک نقش کوتاه و درجه ی سه بود. اما همین که در یکی از کارهای هاوارد هیوز بزرگ حضور داشت، یک سکوی پرتاب عالی برایش محسوب میشد.
آن شب، همه به مناسبت این خبر فوق العاده دور هم جمع شده بودند تا به مگنس تبریک بگویند. الک که سر میز شام روبروی مگنس نشسته بود، پاهایش را به آرامی به پای مگنس زد. مگنس از این تماس ناگهانی جا خورد، اما اندکی بعد، خود نیز همان کار را تکرار کرد. جیس با هیجان پرسید:
+ مگنس، حالا این سریال که میخوای توش بازی کنی چه سریال هست؟ نقشی که گرفتی چجوریه؟

مگنس که هنوز حواسش پرت لاس زدن مخفی با الک بود، سرفه ای کرد تا بتواند تمرکز کند. اما الک قصد نداشت مالیدن پاهایش به پاهای مگنس را متوقف کند. با لبخند ریزی که شیطنت از آن می بارید به مگنس زل زد و به انتظار پاسخش ماند. مگنس که تلاش میکرد خونسرد باشد گفت:
+ خوب... یه درام خانوادگیه. کاراکتر اصلیش، یه مربی رقصه. منم نقش یکی از رقاصهاش رو دارم.

ایزابل دستانش را به هم زد و گفت:
+ بقیه بازیگرا چی؟ میدونی چه کسایی قراره توی سریال باشن؟
+ نه. هنوز در این مورد چیزی نمیدونم.

ژاکلین رو به الک کرد و گفت:
+ الک، لطف خیلی بزرگی کردی که در مورد مگنس با کارگردان حرف زدی. میخوام بدونی که ما خیلی ازت ممنونیم.

آسمادئوس نیز در تائید حرفهای همسرش گفت:
+ درسته. تو مجبور نبودی این کار رو بکنی. اما با این حال انجامش دادی.

الک لبخند شرمگینی زد و گفت:
- لطفا این حرف رو نزنید. کار بزرگی نکردم. این مگنس بود که تونست با استعداد خودش، نظر آقای هیوز رو جلب کنه.

مریس که سمت راست الک نشسته بود، دستش را روی شانه ی پسرش گذاشت و با مهربانی گفت:
+ مطمئنا اگه مگنس هم جای الک بود همین کار رو میکرد. این کاریه که دوستهای خوب برای هم انجام میدن.

مگنس به چشمان الک زل زد و گفت:
+ بهترین دوستها.
*****
شب به نیمه نزدیک شده بود که لایتوودها آماده ی برگشتن به منزل شدند. مگنس دست الک را گرفت و پرسید:
+ میشه امشب رو اینجا بمونی؟

الک که قلبا دلش میخواست کنار مگنس باشد، رو به مادرش کرد و گفت:
- میتونم بمونم؟ فردا یکشنبه س!

مریس نگاهی به رابرت انداخت. ظاهرا آقای لایتوود مخالفتی نداشت. پس رو به ژاکلین کرد و گفت:
+ اشکالی نداره اگه الک امشب اینجا بمونه؟

آتالوناژWhere stories live. Discover now