part 3

948 205 85
                                    

"توی این پارت یه چند خطی وجود دارن که ممکنه باهاشون اوکی نباشین...منظورم اسماته"
____________

_هی! چرا نگاه نمیکنی! این دقیقه ها آخرین اسکرین تایم های تونی استارک ئن!
چانیول با ناراحتی بزرگی سرش رو به سمت بکهیونی که از اول فیلم تا الان فقط داشت به خودش نگاه میکرد، برگردوند و گفت.
_باورم نمیشه خودت آخرش رو برام اسپویل کردی و حالا پیشنهاد میدی نگاهش کنیم!
بکهیون خندید و همینطور که با تحسین به چشم های دوست پسر دوست داشتنی اش زل زده بود، چند تار موی اون رو پشت گوشش زد.

چانیول فیلم رو متوقف کرد و کامل به سمتش برگشت.
_اصلا اشتباه کردم. باید برات Deadpoll رو میذاشتم.
_چرا خب؟
بکهیون با خنده و تفریح پرسید. واقعا نمیدونست چرا چانیول اصرار داره همچین فیلم هایی رو باهم ببینن.
_خیلی وقته با هم تنها نشدیم...باید توی این شرایط یک چیزی مثل تایتانیک یا دفترچه رو ببینیم...ولی توی خیلی خاصی یولی!
چانیول خجالت زده توی جاش تکون خورد. دست بکهیون از روی صورتش کنار رفت.
_من هنوز هم نمیتونم باور کنم که تو از همچین فیلم هایی خوشت نمیاد! End Game فروشش واقعا بالا بود!

بکهیون با شنیدن این حرف خودش رو روی بدن چانیول به معنای واقعی کلمه پرت کرد و با چند تا بوسه ی سریع کل صورتش رو مهمون کرد.
_و دیدنشون با تو باعث میشه که ازشون خوشم بیاد؟
بکهیون با شیطنت این رو از چان پرسید.
_خب...اولش فکر خوبی به نظر میرسید‌.
چانیول این جوری توجیه کرد و شونه هاش رو بالا انداخت.
_البته که درست فکر کردی پسر کوچولو! هر چیزی که کنار تو برام اتاق بیوفته مورد علاقه ام میشه! هر فیلمی، موزیکی و مکانی که با هم قدم میزنیم چان...همشون توی ذهنم میمونن و حتی یک کپی ازشون رو هم توی قلبم نگهداری میکنم...
بکهیون سرش رو توی گودی گردن چانیول جا کرد و ادامه داد:
_سعی میکنم همشون رو توی ذهنم و قلبم ثبت کنم...اما خودت...دوست دارم تک تک حرکاتت رو ضبط کنم، طوری که حرف میزنی، طوری که نگاهم میکنی و میخندی.‌..همه شون رو میخوام داشته باشم. یک جایی بیرون از ذهنم. جایی که حتی اگه فراموششون هم کردم بتونم بازم ببینمشون و توی وجودت غرق بشم.

چانیول چیزی نگفت...دستش رو با نرمی بیشتر پشت کمر بکهیون به حرکت دراورد از گرمیی که نفس های هیون به گردنش میدادن لذت برد.
با اینکه حرف هایی که گاهی اوقات خیلی میخواست به یول بگه رو الان بیرون ریخته بود ولی...بکهیون حس کرختی داشت. ذهنش بدجور درگیر قضیه ی مین و لطف ناگهانیش به خودش بود...
محکم تر دوست پسرش رو بغل کرد...باید درباره ی مین هم باهاش صحبت میکرد؟ ولی اون چه واکنشی نشون میداد وقتی میفهمید که به خوابگاه رفته؟

_هیون حلقه ت رو دراوردی. یادت نره دوباره بکنیش توی انگشتت.
چان آروم گفت و دست خالی از حلقه ی بکهیون که نزدیک دست خودش بود رو نوازش کرد.
_اوه باشه...فکر کنم روی روشویی جاش گذاشتم.
بکهیون صاف نشست و این رو گفت. افکارش بریده شده بودن...
_کافه چطوره؟ باریستاهای جدید کارشون خوبه؟
کافه واقعا مرتب و خوش بو به نظر میرسید. احتمالا صحبت کردن درباره اش حواس چانیول رو پرت میکرد.
_آره هیون همه چی منظمه...
چان دستش بکهیون رو گرفت‌.
_تو...حالِ تو...چطوره؟
بکهیون توی چشم های چانیول یک چیزی دید...
_فکر میکنم که توی این مدت یکم از هم دور شدیم و این...احتمالا تقصیر منه...کارهای کافه واقعا...
_نه یول! اینطوری نیست!!
بکهیون نتونست تحمل کنه...چیزی که مطمئن بود وقتی همه چیز رو به یول بگه اتفاق میوفته...الان جلوی چشمش در حال رخ دادن بود...چانیول خودش رو مقصر میدونست و حس بدی داشت!...
الان باید چی میگفت؟ از طرفی درگیری ذهنی که درباره ی خانواده ش بود و اینجا هم...وقت گفتن چیزی که چند وقت سعی در پنهان کردنش داشت، بود. سرش یکم گیج رفت‌.

Holding The Life [ 2nd Season Of LFANL]Where stories live. Discover now