Part 2

1K 234 68
                                        

چانیول توی تمام طول زندگیش به این معتقد بود که خانواده و راهی که بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه در پیش‌ میگیری همون چیزایین که قراره تا آخر‌ زندگیت باهاشون ادامه بدی. اون هیچوقت نتونست با خانواده اش احساس راحتی کنه. نتونست مثل بقیه به خاطر پولی که هر روز توی حسابش میریختن دوستشون داشته باشه، نتونست به جشن فارغ التحصیلیش دعوتشون کنه و کنارش عکس بگیره. اون در واقع هیچ چیز دوست داشتنیی کنار خانواده اش پیدا نمیکرد. بودن توی خانه و زیر سایه ی پدر و مادر و لقب "رئیس جوان" زندگی کردن، هیجان و آتشی که درونش داشت رو خفه میکردن...

اما پیست...
پیست تمام چیزی بود که چانیول ۲۳ ساله رو به خودش جذب میکرد. آتیش شعله ور و جنون انگیزی که واسه ی سرعت داشت و کافه اش و تمام دختر و پسرهایی که مثل خودش دیوونه ی کارتینگ بودن توی اون دوره بالاخره تونستن بهش هویت بدن. هویتی که کنار خانواده چیزی مثل ارباب کوچیک یا در بهترین حالت رئیس جوان بود...اما اونجا...اون پارک چانیول بود...کسی که شجاع و سریع بود، کسی که با تمام جرئت اسکاچ رو مینوشید و با سر داغ‌ پشت رول مینشست. کسی که دیگه روی خانواده و خونه ی مجلل بچگیش رو نمیدید...

اون ماشین کوچیک و سریع که به زور میتونست پاهاش رو داخلش جا کنه جوری تونست جواب هیجان جوونیش رو بده که یک روز یول قبل از گذاشتن کلاهش و شروع تمرین از خودش پرسید که " دیگه چیز دیگه ای از زندگی میخواد؟"
و اون موقع میون همه ی صدای تشویق ها و جیغ های بلندی که پاهاش رو به فشردن پدال دعوت میکردن توی گوشش بود، منتظر جوابی نشد...
پارک چانیول توی همون مسابقه کنترل ماشین رو از دست داد. با سرعت جنون انگیزی برای سه بار توی هوا معلق شد و وقتی متوقف شد هیچ چیزی از صورتش دیده نمیشد. خون سرخی که تمام بدنش رو پوشونده بود هیچ نشونی از زندگی نمیداد و حتی وقتی با صورتی تماماً پوشیده از باند و چشم هایی ناتوان از دیدن از بیمارستان مرخص شد هم کسی برای دیدن اینکه چطور چانیولی که زمانی بی نیاز از هر چیزی بود میخواد به زندگی برگرده و ادامه بده، نیومد.

هیچکس برای چانیول نموند...پدر و مادرش بعد از آگاه شدن از همه ی ضرر هایی که تک پسرشون با وجودش توی اون خونه میتونه بهشون بزنه میخواستن اون رو به یک خونه ی جدید بفرستن و برای نشون دادن لطفشون، استخدام پرستار شبانه روزی بهترین گزینه بود.

چانیول نمیدید...اما متوجه بود چطور فقط با تا دم مرگ رفتن تمام رسوایی هایی که سعی در پنهان کردنشون داشت راهشون رو به سایت های اینترنتی پیدا کردن...داستان دردناک ایونجی وحشتناک ترین چیزی بود که خانواده ی پارک باهاش مواجه شده بود. ثابت شده بود که اون دختر به علت اوردوز مواد جونش رو از دست داده اما...اون دختر توی اتاق چان، در حالی هنوز هم روی تخت چان دراز کشیده بود چشم هاش رو بسته بود...و این چیزی بود که خبرنگار های تازه کار و تشنه ی توجه بهش علاقه نشون میدادن. اون هیچوقت توی هیچ دادگاهی متهم شناخته نشد، در واقع هیچوقت پا به جایگاه قضاوت نذاشت اما...چانیول قاتل بود، کسی که وجود یک دختر رو با خودخواهی گرفته بود و حالا که خانواده و دوست هاش هم درموردش فهمیده بودن کسانی رو داشت که باهاس هم عقیده باشن.

Holding The Life [ 2nd Season Of LFANL]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora