زین توی اتاق خودش بود.
اتاق خودش !
نه اتاق ما.این واقعا آزار دهنده بود ؛ البته نمیتونستم بیشتر از این برای رفتارای ناهنجار و آزار دهنده اش کاری بکنم.
اون دلخور بود ،درسته دلخوریش نامربوط بود ولی اون فقط زین بود ، همین! بیشتر از این زیر فشار گذاشتنش مثل یه بمب ساعتی وحشتناک عمل میکرد و وقتی میترکید اغلب ترکش هاش گریبانگیر خودم بود .
اعتراضی نداشتم .من از اول در مورد گرایش زین میدونستم ،در حقیقت به خاطر همین گرایش خاص انتخابش کردم و بعد شروع کردم دوست داشتن ، از همون رابطه ی وابسته به علت و معلول بیشتر آدما ،خلاصش کنم یه چیز عقلی و برپایه ی منطق ،چون توجه میکنه دوسش دارم ،چون قیافش خوبه چون مهربونه چون ...چون....از چون آوردن ها متنفرم .
شاید برای همین عاشق شدم چون ،نیازی به چون ها نبود و هر کارم یه دلیل یک کلمه ای داشت !
" زین "اون پسر کوچولوی تخسی که هر صبح بدون لباس داره تو خونه دیوانه وار میدوعه و داد میزنه گرسنه اس !
با یادآوری خاطرات لبخندی روی لبم نشست ، اون روزها رو خوب یادمه ... .
بیدار شدن ساعت شیش صبح برام مثل عذاب بود ، عذاب بیشتر مال وقتی بود که گربه ی سیاهم بعد از اینکه مطمعن میشد من بیدارم و دیگه نمیتونم بخوابم ،میخوابید !!!!!
هفته ی اول هر روز خدا به خاطر این کارش تنبیهش کردم ولی خب اون منو به قسمتای زیر نافیش دایورت کرد دوباره و دوباره کارش رو تکرارکرد . تا بالاخره من مجبور شدم ازشب قبل براش صبحانه بچینم . تاشاید صبح ها بتونم حداقل چند دقیقه بیشتر بخوابم .
شاید فکر کنید اوه بالاخره تموم شد ؛ نه اون صبحانه رو میذاشت جلوش و با صدای بلندی باز داد میکشید اینبار به این علت که چقدر تنهاست وهیچکس دوستش نداره !
بعد اینکه بدنم عادت کرد و دیگه هرگز باهام بیدار نشد ، عجیب بود ؟ابدا !!!اون عاشق خواب بود ، باید قبل تر میفهمیدم تلاشش برای این بود که من بدون صبحانه شرکت نرم !
سرم رو تکون دادم تا از افکار شیرینم بیرون بیام .تقه ی آرومی به در اتاقش زدم
- آماده ای دال ؟
-نه .
صداش گرفته بود صد در صد گریه کرده ،این خوب نیست اصلا خوب نیست .
-میخوای بیام کمکت کلاغ کوچولوی من ؟
-میشه فقط تنهام بزاری ؟
دستمو عصبی روی صورتم کشیدم میتونستم به خاطر این درخواست احمقانش یا قفل کردن در اتاقش کاری کنم که نتونه برای یک هفته ی تمام روی پاش وایسه ولی فعلا ترجیح می دادم مدارا کنم چون می دونم اون لج کنه تنبیهاش به قصدکشتم باشه از حرفش برنمیگرده !
-البته که میشه لاو ولی اگر پنج دقیقه ی دیگه جلور در نباشی بد میشه میفهمی خیلی خیلی بد ؟
لحن صدام رو خوب میشناخت، با اینکه جوابم رو نداد و خواست لجباز به نظر بیاد اما میدونم پنج دقیقه ی دیگه جلوی در میبینمش !
از پله ها پایین رفتم اخلاقاش از دید خیلیا عجیب بودن ولی با کمی دقت و مطالعه میشد توی چارچوب خاص گذاشتش اون یه لیتل بوی بود باچاشنی کمی از برت و شایدم سیسی!
خلاصش کنم مثل یه بچه گربه لوس رفتار میکرد که هر از گاهی چنگ مینداخت ، چنگ های خیلی خیلی عمیق ولی اگر کمی ازش دور میشدی میو میو های مظلومانه اش کل شهر رو کلافه میکرد!
البته نمیدونم گربه کوچولوها میتونن فحش بدن یا نه ! ولی زین گاهی وقت ها که باهاش قهرم ، دامنه ی وسیعی ازفحشای کشف شده و نشده برام ردیف میکنه تا بالاخره مجبور شم برای تنبیهشم شده بهش توجه کنم!
"توجه"از آهنگی که این کلمه داره خوشم میاد ، واژه ی قشنگیه ،وقتی مختص به زین باشه قشنگ ترم میشه .
YOU ARE READING
accident [completed_ziam]
Short Story-دوستت دارم . +نه به اندازی من ... -حقیقت داره ، من بیشتر دوستت دارم . این بوک روایت گر بخش کوتاهی از زندگی یک زوج آشنا به اسم زیام مین هست و تمام داستانک کامل آپ میشه . امیدوارم خوشتون بیاد ، دوستش داشته باشین . یادتون نره نظراتتون رو بهم بگید . ...