با صدای قدم های کوتاهی که با مکث برداشته میشدن ،سرم رو بالا آوردم ، بیبی بویم با سری پایین و بدنی که انگار براش زیادی سنگین بودن از پله ها پایین می اومد.
وقتایی قهر میکرد همش همین بود اون سرش رو حتی لحظه ای برای دیدنم بالا نمی آورد ، بیشتر شبیه یه ساب مطیع میشد چیزی که قبلا حسرتش رو میکشیدم ولی الان !
خب این فقط رو مخ بود ، زیادی رو مخ ....
یه جنگ ناجوان مردانه برای من معتاد !من تا حالا معتاد از نزدیک ندیدم چه برسه به مواد پس شاید معتاد خوندن خودم عجیب باشه اما میدونم وقتی چیزی که میخوان بهشون نرسه دردشون میگیره مثل من!
و اره من درد دارم درست اینجا ، وسط قفسه ی سینم ! همون اندامی که هعی داره برای خودش میگه تالاپ تالاپ وقتی موادش بهش نمیرسه دیگه دلش نمیخواد بگه .پس من مجبورم ،مجبورش کنم تا اون صدای کسل کننده ی مداوم ادامه داشته باشه و این دردناکه !
دقیق نمیدونم معتاد چیم ...شاید اون چشمای عسلی ، شایدم معتاد اون لبخندای دندون نما و شایدم زبون کوچیکی که گستاخه همراه بالا اومدن انگشت فاکش بیرون می اومد .دقیق نمیدونم .ولی خوب میدونم ، من یه معتادم !
جلوم ایستاد نگاهم بالا اومد چشایی که هر جایی جز من رو نگاه میکردن دوختم.
هر جز از اون قابل تحسینه ، نمیخوام توصیفش کنم ،چون حسودم ! من حتی نمیخوام توی حرفام اون رو با کسی شریک شم .
فقط میگم اون زیباست !
شایدم نباشه نمیدونم شاید از دید شما معشوقتون زیباترین مخلوق دنیا باشه من زیاد تو این مورد مطمعن نیستم از اونجایی که زیبایی سلیقه ایه اما یه چیزی رو مطمعنم ؛ شما باید خیلی بد سلیقه باشید به "معشوق من" بگید زشت!
لبش رو میجوید هر وقت نمیخواست کاری رو انجام بده این کارو میکرد من میدونستم ،من همیشه میدونم .این بار کاری که از انجام دادنش طفره می رفت نگاه کردن به من بود و این براش سخت بود شاید اونم مثل من یه معتاده .کسی چه میدونه؟!
دستم رو گونه ی آسیب دیدش کشیدم و آروم آروم پایین اومدم تا لبش رو از دست دندوناش نجات بدم ولی سرش رو عقب کشید و بهم نشون داد که اونقدر ازم دلخوره که حاضر نیست ساقیش من باشم و توی این لحظه ترجیح می داد توی خماری بمونه !
وقتی سکوت بینمون طولانی شد. زمزمه کرد
-نمیریم ؟
-عجله داری ؟
-نه گفتم زودتر از دستم خلاص شی !
به جز" نه"ی واضحش بقیه ی کلمات زمزمه های نا واضحی بودن که در حقیقت برای من نبودن ، برای خودش بودن ،یه جور فکر کردن بلند اما من شنیدم و این درد داشت .
بلند شدم وسویچ رو به طرفش گرفتم .کم پیش می اومد بهش اجازه ی رانندگی بدم چیزی که اون عاشقش بود و تقریبا کل عمرش قبل آشنایی با من رو صرف اون کرده بود .نه اینکه من یه مرد مستبد باشم و از سلطه گر بودنم سو استفاده میکرد نه !
من یه مرد توسو ام ، اره اعتراف میکنم من یه بزدل حقیقی ام .
یه مرد که هیچ وقت گریه هاش پشت در بسته ی اتاق عمل فراموش نمی کنه . نه اینکه تلاش نکنم ، کردم .نشد .اون شب من درمونده ترین موجود روی زمین بودم ، تصاویر زیادی از بدترین شب زندگیم به یاد ندارم . به جز یکی ، اون صحنه هیچ وقت یادم نمیره !
خطی که دیگه پستی بلندی نداشت و اون بوق ممتد ! بقیش گنگه ! دکترا میگن دچار شوک عصبی شدم مثل اینکه شدیدم بود چون هنوز به خاطرش قرص مصرف میکنم .
دکترم ذوق زده برام توضیح میداد که شانس آوردم سنم پایینه و گرنه حتما سکته میکردم !میگفت و میگفت !
نمیفهمید مردن دو نوع داره .
مردن جسم ، مردن روح !
نمیفهمید من نیاز به جسمی که فقط نفس میکشه ندارم .وقتی قرار نیست چیزی به این وضوح رو بفهمن برای چی انقدر درس میخونن ؟زین برگشته بود اره اون پسر کوچولو جنگنده تر از این حرفا بود خوشحال شدنم زیاد طول نکشید بهم یه ضرب العجل دادن با یه کاغذ .
48 ساعت برای اعلام مرگ مغزیش و کاغذی که مگیفتن " زین پین" عضو سازمان اهدای عضو هست.
کنار تختش زانو زدم .اولین باری بود که التماس میکردم ، شایدم التماس نکردم ؛ گفتم درست بیاد نمیارم احتمالا فقط گریه کردم .
وقتی هفده سالم بود ، پام رو شکستم ، اون درد داشت ، فکر میکردم هیچ وقت درد بیشتری رو تجربه نمیکنم ،اما کردم .
بیست و هشت سالم بود که اون اتفاق افتاد قلبم شکست ، چیزی که تجربه کردم ، غیر قابل مقایسه با هر دردی بود .خودشم میدونست ته مسابقه هاش همین میشه .همیشه میدونست .
دستم رو پس زد و سویچ رو ازم نگرفت ، همون طور که داشت از کنارم رد میشد آروم گفت
-از باج دادنت متنفرم !
با دو قدم بلند خودم رو بهش رسوندم و دستم رو شونش گذاشتم ، نه برای متوقف کردنش ، به این لمس های کوچیک نیاز داشتم .
-میخوام تو انتخاب کنی ، باج نیست .
بدون اینکه برگرده مشتش رو باز کرد سویچ رو توی دستش گذاشتم ، ازم فاصله گرفت و به طرف ماشین رفت .
لبخند کوچیکی با دیدن ماشین روی لباش نقش بست و با اشتیاق پشت فرمون نشست ، ماشین رو دور زدم .گه گاهی به ماشین حسودی میکردم ولی با یادآوری اینکه به خاطر من کنارش گذاشت لبخند بزرگی روی لبام می اومد .
کنارش نشستم بهم نگاه نکرد ماشینم جدید بود بیشتر محو امکانات جانبی اون بود تا منی که ازش دلخوره !
-کمربند زین .
ساده دستور دادم ، چشماش رو چرخوند و بستش .چند بار گاز داد با باز شدن نیمه کامل در پارکینگ ماشین با یه تیک اف وحشتناک ماشین از زمین کنده شد . از بسته بودن کمربندهامون مطمعن شدم و تشر زدم
-اینجا مسکونیه زین آرومتر !
جوابم رو نداد ولی به حرفم گوش داد و توی اولین خروجی به سمت بزرگراه خارج شهری پیچید !وقتی توی بزرگراه بودیم جنون سرعتش حتی یشتر از قبل خودنمایی میکرد ،این عشق به سرعت من رو میترسوند ،همیشه میترسوند .
YOU ARE READING
accident [completed_ziam]
Short Story-دوستت دارم . +نه به اندازی من ... -حقیقت داره ، من بیشتر دوستت دارم . این بوک روایت گر بخش کوتاهی از زندگی یک زوج آشنا به اسم زیام مین هست و تمام داستانک کامل آپ میشه . امیدوارم خوشتون بیاد ، دوستش داشته باشین . یادتون نره نظراتتون رو بهم بگید . ...