بیا یه بار خرابکاری نکنیم!!

181 20 46
                                    

هشدار😅
این پارت کوتاهه. معذرت. میدونم ریده ام.
خبر خوب.
داستانو این هفته تند تر آپ میکنم!

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
خمیازه ای کشید و لیوان رو از دستش گرفت. با خجالتی که بعد از اینهمه مدت از بین نرفته بود تشکر کرد.

اینجا بودن این دختر به خودی خود معذب کننده بود چه برسه به این شرایط عجیبی که بینشون بود.
کایول لبخندی زد و با مهربونی خم شد سمتش و بالشت پشت سرش رو مرتب کرد.
- ممنونم ازت.

با زمزمه ی ناگهانی ته‌یون متوقف شد و عقب رفت.
- تو نباید الان اینجا میبودی!
کایول نگاه پر محبتی بهش کرد.

- درسته. دوستای خودت از کافی هم بیشتر بودن. ولی من خودم دلم خواست اینجا باشم.
ته‌یون که هنوز هم بعد ازین یک هفته ای که کایول هرروز پیشش میومد تا چند ساعتی مراقبش باشه عادت نکرده بود تو چشماش نگاه کنه سرش رو پایین انداخته بود و با شرمندگی دستش رو نگاه میکرد.

- متاسفم.

با تعجب سرش رو بالا آورد و به کایول نگاه کرد.
- وقتی بهت گفتم نمیخوام بعد از عملت تنها باشی، از طرف خودم گفتم. درمورد بکهیون قولی ندادم. با این وجود متاسفم که تو این مدت حتی یکبار هم نیومده ببینتت.

دست گذاشت دقیقا روی نقطه ضعف ته‌یون. چند روز اول که مدام منتظر بود تا بالاخره بک بیاد، با جملاتی مثل، شاید مشکلی پیش اومده یا تو که نمیدونی شرایطش چیه خودش رو قانع کرده بود. ولی لعنت! یک هفته زمان کافی بود تا اگه میخواد بیاد، بیاد.

بک پیچونده بودش. بدون اینکه اونقدر جنم داشته باشه تا تو چشماش زل بزنه و بگه من از آسیب پذیر بودنت استفاده کردم ولی بهت احساس و تعهدی ندارم. بدون اینکه مستقیما بگه حدسای ته‌یون درست بوده و واقعا هیچی بینشون نیست، منظورش رو رسونده بود.

لبهای خشکش رو روی هم کشید.

- معذرت میخوام.
- معذرت نخواه. عشق چیزی نیست که بخاطرش از کسی عذر بخوای. بک هم تکلیف من رو معلوم کرد، وابستگی یا احساسی بهم نداشتیم. ولی میدونی، تو شاید فکر کنی بک یه هیولای بی شاخ و دم بی احساسه! ولی من میتونم درکش کنم.

ته‌یون با تعجب بهش نگاهی کرد.

- درد از دست دادن کسی که براش جون میدی، اونقدری هست که از ترسش، هرکار عجیبی به ذهنت میرسه بکنی تا پیش نیاد.

کایول با اخم گفت و ادامه داد :
- من شوهرم رو از دست دادم، یه الکلی بود. گاهی با خودم فکر میکنم، چرا گذاشتم به من صدمه بزنه. چرا از خودم محافظت نکردم. شاید اگه هیچوقت درگیرش نمیشدم یا وقتی میتونستم ازش جدا میشدم، دردش خیلی کمتر بود.

لرزش های بدنش برای ته‌یون کاملا محسوس بود. کایول به زحمت بغضش رو قورت داد و لبخند لرزونی زد. دستش رو بالا آورد و دستای ته‌یونو گرفت.

بر اساس حقیقتOnde histórias criam vida. Descubra agora