جز تو زندگی ندارم.

189 18 63
                                    

پنج روز از مرخص شدن ته و اومدنش به خونه ای که کایول با خوش قلبی براش آماده کرده بود میگذشت. هر روز، پرستاری میومد و کارهای خونه ارو انجام میداد.

اصرار تیفانی برای اینکه شبها پیشش بمونه بی اثر بود وقتی ته‌یون بهش اینکه واقعا نیاز داره تو روز چند ساعت هم که شده تنها باشه رو گفت. بیشتر تایم روز رو میخوابید اما سعی میکرد به اندازه ی کافی راه بره. باید هرچه زودتر از جا بلند میشد.

روی مبل نشسته بود و با بی حوصلگی کانالای تلوزیون رو بالا پایین میکرد و توی سرش افکار درهمی پشتک و وارو میزدن. از یه بیمار که دکتر ازش قطع امید کرده بود، ناگهان تبدیل شد به یه آدم معمولی، با وضع سلامتی نسبتا خاص! و همه ی اینها رو مدیون آدمهایی بود که یه حس دوگانه ی عجیبی بهشون داشت.

کایول، دوستاش، خانواده اش...و بکهیون.

به تک تکشون هم حس قدردانی شدیدی داشت، هم حس میکرد شاید هرگز نتونه دلش رو باهاشون صاف کنه. ولی اینها تنها مسائلی نبودن که ذهنشو قفل کرده بودن، باید تو اولین فرصت بعد از بهبودیش دنبال کار میگشت، تمام پولش رو هدر داده بود و تا ابد نمیتونست تو این خونه بمونه، شنیده بود که انگار والدین بک کمک کردن و این خونه ارو براش پیدا کردن. به علاوه ی پولی که بکهیون به برادرش داده بود و همه ی قرض های این مدتش، باید برشون میگردوند.

مضطرب ناخنهاش رو میجوید و هیچ ایده ای درمورد دوربین مدار بسته ای که همسایه بغلیش پشت جاکتابی جاساز کرده بود نداشت.
بکهیون اولش هیچ قصدی برای اینکار نداشت. اما وقتی از تیفانی شنید ته‌یون قراره علی رغم اینکه تازه از بیمارستان مرخص شده و نیاز به مراقبت دائمی داره، ساعاتی از شبانه روز رو تنها باشه، تصمیم گرفته بود توی هال خونه ی دختر دوربین بذاره تا اگر احیانا اتفاقی افتاد که نیاز به کمک داشت، بتونه زود خودش رو بهش برسونه.

آیا ته‌یون هیچ اطلاعی ازین که پسر جوون خونه بغلی دقیقا کیه داشت؟ نه.

بکهیون موقع بیرون رفتن با ماسک و کلاه خودش رو استتار میکرد تا اگر اتفاقی هم شده با ته‌یون برخورد کرد، نتونه بشناستش. گرچه نیازی به این جیمز باند بازیها نبود چون خود بک فقط محض عبور و مرور به شرکت پدرش از خونه بیرون میومد و ته‌یون هم که فعلا دلیلی برای خارج شدن از خونه نداشت.

پس روز بک اینجوری میگذشت که تا سه عصر شرکت بود و وقتی برمیگشت، میشست مقابل تلوزیون تا همسایه اش رو دید بزنه!!

ته‌یون رو میدید که خوابالود از اتاق بیرون میاد و با چشمای نیمه باز و حرکتایی که گیجی ازشون معلوم بود دنبال دستشویی میگرده. تو آشپزخونه میره تا قرصای عصرش رو ورداره و شبها در بالکن رو باز میکنه و کف زمین دراز میکشه. گاهی هم روی مبل میشینه و تو فکر فرو میره و بعد هم همونجا خوابش میبره و بعد حتی یادش میره شامی که پرستارش براش گذاشته یا داروهاش رو بخوره.
بکهیون شب قبل سعی کرد با زنگ زدن بهش بیدارش کنه اما به نظر میرسید ته‌یون شماره اشو بلاک کرده!! اینبار وقتی ته‌یونو درحالی دید که چشماش دارن گرم میشن و آهسته روی هم میافتن عصبی از جا پرید. فیلمهای ظهر رو هم چک کرده بود و میدونست ته‌یون غذای ظهرش رو هم پیچونده.

بر اساس حقیقتDonde viven las historias. Descúbrelo ahora