Chapter 6

355 80 17
                                    

هردو ساکت نشسته بودند و صبحانه میخوردند.

شب سختی رو پشت سر گذروندن.

تازه شروع رابطه شون بود و باید عواقبش رو پیش بینی میکردند.

شاید تحمل این سختی ها از طرف هرکدومشون سخت بود و بعدا به مشکل میخوردند.

سهون سکوت بینشون رو شکست و گفت"لوهان"

لوهان سرش رو بلند کرد و منتظر شد تا سهون ادامه حرفش رو بگه"میخوام بهت کار با اسلحه و دفاع شخصی یاد بدم"

ابروهای لوهان از تعجب بالا رفت و با بهت گفت"چی؟"

سهون مکثی کرد و گفت"اگه دوست نداری اصراری..."

لوهان دستش رو توی هوا تکون داد و گفت"نه نه دوست دارم ولی تعجب کردم که یهویی این رو گفتی؛ میتونم دلیلت رو بپرسم"

سهون سری تکون داد و توضیح کوتاهی داد"دلم نمیخواد بخاطر سهل انگاری من آسیبی ببینی پس بهتره بلد باشی که از خودت دفاع کنی"

لوهان با اخم سری تکون داد.

اصلا دوست نداشت به کسی آسیب برسونه ولی وقتی سهون ازش میخواست حتما نیاز بود.

سهون با دیدن مکث طولانی لوهان گفت"وسایلت رو جمع کن بریم خونۀ من. روز هایی که شیفت بیمارستانته خودم میارمت و میبرمت"

لوهان آروم گفت"مطمئنی لازمه؟"

سهون سری تکون داد و گفت"نمیخوام دیگه حال بد دیشبت تکرار بشه"

لوهان سری تکون داد و لبخند تلخی زد.

شاید این بهترین تصمیم توی این موقعیت بود.

باید خودش رو قوی میکرد.

توی این دنیا نباید قلب به این مهربونی میداشت.

باید قلبش رو با جامعه وفق میداد.


----------------------------


رمز رو زد و در باز شد. کنار رفت تا لوهان با چمدون کوچیکش وارد خونه بشه و خودش هم پشت سرش وارد شد.

لوهان چند قدمی جلو رفت و متوقف شد.

با دیدن شیشه های شکستۀ کریستال های تزئینی و شیشه‌ های خالی الکل ابروهاش رو بالا فرستاد و به سمت سهون برگشت.

سهون دستپاچه با انگشت سرش رو خاروند و با لبخند دندون نمایی گفت"اصلا یادم نبود. برو وسایلت رو جابه جا کن تا اینجا رو جمع میکنم"

لوهان نچی گفت و چمدونش رو رها کرد و روفرشی های سهون رو پوشید.

سهون ابرویی بالا انداخت و گفت"نمیخواد تمیزشون کنی خودم انجام میدم"

لوهان چشم‌غره‌ای بهش رفت و به سمت آشپزخونه رفت.

سطل زباله رو برداشت و جلوی میز عسلی پر از آشغال گذاشت. روی مبل نشست و مشغول تمیز کردن شد.

سهون اونقدر خونه رو به گند کشیده بود که حتی یادش رفت لباسش رو عوض کنه.

کلافه از نگاه خیرۀ سهون سرش رو بلند کرد و با اخم تصنعی‌ای گفت"چرا خشک شدی؛ بیا این کریستالایی که خرد کردی رو جمع کن"

سهون لبخندی زد و با صدای بلندی گفت"چشم"

لوهان تک خنده ای کرد و دوباره مشغول تمیز کردن شد.

سیگار، شیشه های بزرگ و کوچیک الکل و...

توجهش به پودر سفید رنگی که کمی گوشۀ میز ریخته شده بود جلب شد.

مقداریش رو با انگشتش برداشت و نزدیک بینیش برد تا بو کنه که دستی روی دستش قرار گرفت و اون رو به شدت پس زد.

با تعجب سرش رو بلند کرد و به سهون خیره شده که قبل از پرسیدن سوالش سهون علت کارش رو گفت"کوکائینه"

لوهان ابرویی از سر فهمیدن بالا انداخت و با برداشتن دستمالی تمام پودر رو توی سطل خالی کرد.

قبلا توی چند تا فیلم دیده بود که کوکائین رو میشه از طریق بینی مصرف کرد.

شاید سهون بخاطر بی تجربگیش نگرانش شده بود.

بعد از ده دقیقه کار دو نفره، خونۀ سهون مثل قبل شد.

تمیز و مرتب...

هیچوقت خونه¬اش رو به هم ریخته ندیده بود و این اولین بار بود که با این صحنه روبه‌رو میشد.

احتمال میداد اینها مربوط به شب قبل از بیهوشیش باشه.

در واقع اون شب از لحاظ روحی واقعا بهم ریخته بود.
به اتاقش رفت و وسایلی که همراه خودش آورده بود رو مرتب کرد.

لباسش رو با لباس راحتی‌ای عوض کرد و از اتاقش بیرون زد که سهون رو کنار در دید.

ابرویی بالا انداخت و پرسید"چیزی شده؟"

سهون سری تکون داد و گفت"بریم برای شروع آموزش‌ها؟"

لوهان با تعجب "ها" بلندی گفت.

سهون لبخندی زد و گفت"برای همین اومدیم اینجا دیگه"

لوهان سری تکون داد و باشه ای زیر لب گفت.

انتظار نداشت اینقدر سریع تمرین ها رو شروع کنه.

فکر میکرد حداقل از فردا این پیشنهاد رو میشنوه.

پشت سر سهون از خونه خارج شد و بعد از گذشتن از آسانسور به سالن بزرگی رسیدند که با شیشه های ضخیمی محصور شده بود و گوشه‌ای از  اون سالن، سیبل های تیراندازی دیده میشد.

طرف دیگۀ سالن، کیسه بوکس به چشم میخورد.

لوهان از تعجب ابرویی بالا انداخت و پشت سهون به سمت سیبل به راه افتاد.

سهون اسلحه رو از پشت کمرش بیرون کشید و روبه‌روی لوهان توی دستش گرفت و گفت"باید چیزای اولیه رو یاد بگیری مثلا اینکه وزن اسلحه پر و خالی به یه اندازه نیست"

مکثی کرد و گفت"اگه اینو میدونستی به اون بچه شلیک میکردی"

لوهان لبش رو با دندوناش اسیر کرد و سری تکون داد.

سهون اسلحه رو به دست لوهان داد و گفت"این اسلحه خالیه"

لوهان به کلت توی دستش نگاهی انداخت و توی دستش چرخوند. همون اسلحه ای بود که اولندر روش حک شده بود.

سهون با نگاه خیرۀ لوهان به اسلحه گفت"دوسش داری؟"

لوهان به سهون خیره شد و با لبخند سری تکون داد.

سهون لبخندی زد و گفت"پس برای تو"

لوهان ابروهاش رو بالا انداخت گفت"ولی روی این اسم تو حک شده"

سهون با حفظ لبخندش گفت"و این یعنی تو متعلق به معنی"

گونه‌های لوهان رنگ گرفت و سرش رو پایین انداخت که باعث شد صدای خند¬ۀ بلند سهون توی فضا بپیچه.

بعد از چند ثانیه گلوله‌ها رو از توی جیبش بیرون آورد و جلوی لوهان گرفت و گفت"پرش کن"

لوهان با مکث طولانی‌ای که بخاطر پیدا کردن خشاب بود بالاخره گلوله ها رو از دست سهون گرفت و با احتیاط جا زد.

خشاب رو با فشار کمی وارد اسلحه کرد و به سهون نگاه کرد.

سهون هدفون رو از روی میز برداشت و روی گردنش قرار داد و اسلحه رو از دست لوهان گرفت و گفت"خوب نگاه کن"

لوهان سری تکون داد و به نحوۀ ایستادن و گرفتن کلت توی دستهاش خیره شد.

سهون هدفون رو روی گوشش گذاشت و به پهلو ایستاد.

لحظه‌ای به سمت لوهان برگشت و گفت"گوش¬هات رو بگیر.

لوهان دستش رو روی گوشش قرار داد و باز بهش خیره شد.

فقط نیمی از صورت سهون رو میدید ولی همین کافی بود تا قلبش به لرزه بیوفته.

چشم های مصمم و خیره به جلوش.

حرکات جدیش.

همۀ اینها نشون میداد که اون توی کارش جدیه.

کاری نبود که بدون جدیت انجام بشه.

اون قاتل بود نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر.

حواسش رو دوباره جمع تیراندازی کرد و به دستش و زاویه ایستادنش نگاه کرد.

سهون ماشه رو کشید و همین باعث شد لوهان از ترس چشم هاش رو ببنده.

چشم هاش رو آروم باز کرد و به سهون که با لبخند بهش خیره شده بود نگاه کرد. عصبی اخمی کرد و گفت"برو خودت رو مسخره کن این که کاری نداشت"

اسلحه رو از دست سهون کشید و به سیبل نگاه کرد.
سیبل شبیه یک انسان بود و گلوله دقیقا وسط سرش خورده بود.

با دهنی باز به سیبل خیره شد و بعد سریع بستش. نمیخواست ضعفش رو جلوی سهون نشون بده.

سهون با پوزخند هدفون رو از گوشهاش برداشت و پشت لوهان ایستاد و قبل از اینکه هدفون رو روی گوشش بذاره کنارش زمزمه کرد"موفق باشی"

و هدفون رو با احتیاط روی گوشش قرار داد. لوهان آب دهنش رو قورت داد و تلاش کرد شبیه به سهون بایسته.

بعد از مکث طولانی با تردید شلیک کرد و چشم هاش رو بست.

هدفون رو از روی گوشش برداشت.

با چشم¬های بسته از سهون پرسید"به هدف خورد؟"

سهون با حفظ پوزخندش مطمئن گفت"آره"

لوهان با ذوق چشم هاش رو باز کرد و به سیبل خیره شد ولی اثری از گلوله خودش ندید.

با تردید پرسید"پس کو؟"

سهون ابرویی بالا انداخت و گفت"هدفت سیبل نبود"

لوهان آهی از سر بیچارگی کشید و کامل به سمت سهون برگشت.

سهون پوزخندش رو حفظ کرده بود.

با دیدن اون پوزخند مضحک اخمی کرد و گفت"خب وقتی بهم یاد نمیدی همین میشه دیگه"

سهون تک¬خنده¬ای کرد و گفت"باشه بهت یاد میدم"

لوهان دوباره ایستاد تا سهون زاویۀ ایستادنش رو درست کنه. سهون دستش رو روی شونۀ لوهان قرار داد و با جدیدت تنظیمش کرد.

دستش رو زیر دست لوهان که دراز شده بود برد و اون رو کمی بالاتر نگه داشت.

با جدیت گفت"چشم هات رو نبند و با اطمینان بزن"

لوهان ماشه رو کشید و گلوله به گوشۀ سر سیبل برخورد کرد.

سهون سری تکون داد و "آفرین"ای گفت.

لوهان دوباره گارد گرفت و ایندفعه سهون گفت"قلبش"

لوهان سمت چپ سیبل رو نشونه گرفت و گلوله جایی نزدیک به قلبش رو شکافت.

اون روز رو تماما تیراندازی کردند و لوهان تونست هردفعه بهتر از قبل تیر اندازی کنه.

استرسش نسبت به اسلحه کمتر شده بود و راحت¬تر ماشه رو میکشید.

روز بعد لوهان به بیمارستان رفت و تمام وقتش رو اونجا گذروند.

سهون بهش گفته بود که فردا باید دفاع شخصی رو شروع به یادگیری کنه.

با خستگی زیاد سوار ماشین شد و بعد از سلام دادن به سهون سرش رو به شیشه تکیه داد و چشم¬هاش رو بست.

عمل نفس گیری داشت و تمام انرژیش بخاطرش تحلیل رفته بود.

بعد از چرت کوتاهی که توی ماشین زد به خونه رسیدن و از خستگی روی مبل رها شد.

اینقدر خسته بود که حوصلۀ رفتن به اتاق و عوض کردن لباساش رو نداشت.

سهون با دیدن چهرۀ غرق خواب لوهان اون رو در آغوش کشید و به اتاقش برد.


----------------------------

Oleander [Completed]Where stories live. Discover now