part 2

1.9K 430 5
                                    

یک ساعت بعد چانیول توی دستشویی ای که درشو قفل کرده بود داشت با تلفنش پچ پچ میکرد. تو اون ساعت بک خوابش برده بود و همه جا امن و
امان بود.
-" کیونگسویا من با این پسره ی لوس گند اخلاق چیکار کنم ؟"
×" اولا اون پسره ی لوس گند اخلاق داداش منه که... صبر کن... خب... با این وجود از گند اخلاقیش کم نمیشه."
-" اما تو بهترین دوست منی."
همون طور که به روشویی دستشویی تکیه میداد صدای آه بلند کیونگسو تو گوشاش پیچید. یک ساعت از وقتی که از اتاق فرار کرده بود میگذشت و با توجه به محاسباتش بکهیون الآن دیگه باید خواب میبود، ولی اون هنورم آماده نبود تو تختش با یه پسر دیگه که احتمالا اون هم لخت باشه بخوابه. اون شورتایی که بکهیون پوشیده بود دیگه چیزی رو به عهده تصورات چانیول نذاشته بود و خودش به اندازه کافی همه چیزو نشون میداد و به علاوه بک عادت داشت تو خواب پاهاشو دور نزدیکترین چیز بپیچه، در نتیجه اون از استرس و وحشت ساعت ۲:۱۰ صبح به بهترین دوستش زنگ زده بود. در ضمن امکان این که بره پیش سهون هم نبود چون مطمئن بود با این کار فردا صبح همه از همه چیز با خبر میشن.
×" واقعیتشو بخوای با صدای زنگ تو جونگین از خواب پرید."
-" اون بدبخت! بکهیون به اندازه ی کافی شیره جونشو میکشه."
×" چانیول"
کیونگسو از روی بدبختی یه آه کشید چون خیلی وقت بود که با چان از این مکالمه ها داشت، به طور دقیق تر از زمان دبیرستان.
×" تو عاشق اون بیشعوری چان. شاید اگه سال ها پیش اینو بهش میگفتی و عشقتو به جای پنهان کردن ازش، بهش نشون میدادی الآن مشکلی با ازدواج با هم نداشتین. لعنت بهت! احتمالا الآن داشتین روی بچه ی پنجمتون کار میکردین. هر چند مطمئن نیستم که ممکن باشه."
بعد از چند ثانیه سکوت چانیول که تازه حرفای کیونگسو رو فهمیده بود جوری هین کشید ‌که انگار کیونگسو چی گفته!
-"من؟ اعتراف؟ به اون؟ و بکهیونی که هر روز عمرم منو برای عاشق بودن مسخره میکنه ؟میدونی چیه، من فکر میکردم که دو قلو ها یه ارتباط تلپاتی
عجیب غریب دارن. مثلا همدیگه رو خوب بشناسن و از این جور مزخرفات. اما از قرار معلوم این راجع به شما دوتا صدق نمیکنه."
×"چانیول"
-" من به بکهیون اعتراف نمیکنم."
×" بالاخره که باید بکنی‌‌."
کیونگسو کم کم داشت از دست چانیول عصبی میشد. مخصوصا که میدونست این احساست سال هاست داره رفیقشو عذاب میده.
چانیول از خودش پرسید چند دقیقس داره با تلفن حرف میزنه؟ یعنی بکهیون تا الآن خوابش برده تا اونم آروم یه گوشه تخت بگیره بخوابه؟ داشت فکر میکرد که چه جوری میخواد یه روزی به یه مرد بگه که از وقتی بچه بودن عاشقش بوده. از وقتی که پارک ها و بیون ها همدیگه رو ملاقات کردن، و بکهیون چهار ساله ای که تلاش میکرد از پشت پای پدرش سرک بکشه تا چانیول رو ببینه.
چانیول فقط هفت سالش بود، اون عاشق نبود، نمیدونست حسش چیه، شاید هنوزم ندونه، اما همون موقع میدونست که باید بهترین دوست بک
باشه. البته این افکارش فقط تا وقتی دووم داشت که بکهیون یه لگد محکم مهمون باسن چان نکرده بود، اونم برای اینکه قد بلند چان برای بک به نظر
تهدید آمیز و ترسناک میومد. و بعدش گفته بود: « غول میخواد بکی رو بخورررههه، باید قبل از اینکه به مونگریونگ برسه شکستش بدمممم.» .....

Call Me Stupid Call Me LoveOù les histoires vivent. Découvrez maintenant