"حركت الهي...؟ حركت الهي؟!"
"شما اصلا فكر ميكنيد حركتي داريد؟!"
"ميتونيد يه اُني رو بكشيد ولي من؟! من؟!"
"من هزار سالمه شما نميتونيد منو بكشيد!"استايلز به آرومي چشم هاش رو باز كرد.
نميدونست به خاطر نور بيرونه كه بيدار شده يا كابوس هايي كه حالا ديگه بهش عادت كرده بود؟
به ساعت نگاه كرد.
در هر صورت،وقت بيدار شدن بود.
-استايلز؟!تو بيداري يا بايد بيام بالا و از تخت بيرون بكشمت؟
صداي كلانتر از طبقه پايين اومد.-بيدارم بابا.
با اينكه يه دقيقه هم نبود كه بيدار شده بود،صداي استايلز اصلا خواب آلوده به نظر نميومد.شايد به خاطر اين بود كه شب قبل اصلا خوابي نداشت.
تمام شب خواب هاي عجيبي ميديد كه وقتي بيدارش ميكردن ثانيه اييش رو هم به ياد نمي آورد.
فقط ترس عجيبي تمام وجودش رو فرا ميگرفت و همين،باعث ميشد از خواب بيدار بشه.
و تنها چيزي كه باعث ميشد آروم بشه،دونستن اين بود كه همه چيز تموم شده بود.
اونا نوگيتسونه رو از بين بردن.
دستش رو برد سمت چراغ خوابش و اون رو خاموش كرد.
مثل يه بچه شده بود.
وقتي شب ها اتاقش كاملا تاريك ميشد،نميتونست حتي اون دو ساعت رو هم بخوابه.
با خستگي خميازه ايي كشيد و بعد از كنار زدن پتو،از تخت پايين اومد.
-استايلز!محض رضاي خدا داره ديرت ميشه!
كلانتر دوباره اون پسر رو صدا كرد.-بيخيال بابا يه دقيقه بهم مهلت بده!
استايلز با صداي بلند گفت و رفت سراغ كمدش.بعد از عوض كردن لباس هاش،سريع توي دستشويي رفت تا دندون هاش رو مسواك بزنه.
وقتي براي صبحونه خوردن نداشت و در واقع خيلي هم گرسنه نبود.
مسواك و خمير دندونش رو برداشت و مشغول مسواك زدن شد.
چشماش رو با خستگي بست و در حالي كه داشت مسواك ميزد نفس عميقي كشيد.
روز طولاني در پيش داشت.
دو تا امتحان از درس هايي كه بيشتر از همه ازشون متنفر بود و بعد مدرسه هم بايد ميرفت سراغ تمرين لاكراس.
تمرين چه فايده ايي داشت وقتي كه توي مسابقه اصلي قرار بود روي نيمكت بشينه؟
مربي مدام بهش تشر بزنه و بگه افتضاحه.
استايلز از قبل هم اينو ميدونست!
نفسش رو بيرون داد و چشم هاش رو باز كرد.
YOU ARE READING
the void inside [sterek]
Werewolf[completed] "خلا درون" گروه،تونسته بود نوگيتسونه رو از بين ببره. يه ماجراي ديگه هم تموم شده بود. همه چيز به حالت اول برگشت. يعني...تقريبا... استايلز ميتونه به همين سرعت همه چيز رو فراموش كنه؟