هي گايز:)
حالتون چطوره؟
نميدونم پارت طولاني دوست داريد يا نه اما اين پارت حدود پنج هزار كلمه شده كه طولاني ترين پارت اين بوكه تا الان D:
زياد حرف نميزنم كه زودتر بريم سراغ استايلز :)))
اميدوارم اين پارت رو دوست داشته باشيد و وت و كامنت هم فراموش نشه❤️بوس بوس
-مري-
_____________________
چند دقيقه بعد از اينكه درك و اسكات به بيمارستان
رسيدن،آيزاك،ماليا و ليديا هم بهشون ملحق شدن.آيزاك به سمت اسكات رفت كه داشت با حالت عصبي و نگراني توي يه خط راه ميرفت.
-هي.
آيزاك رو به اسكات گفت.اسكات سرش رو بالا آورد و به آيزاك نگاه كرد.
اون حرفي نزد.
نيازي هم نبود.
بوي نگراني اش رو قبل از اينكه وارد بيمارستان هم بشه ميتونست احساس كنه.
هم اسكات و هم درك رو.
به اونطرف نگاه كرد.
درك روي صندلي نشسته بود و با هر دو دست گردنش رو گرفته بود.
به صورت عصبي يكي از پاهاش رو تكون ميداد و سعي ميكرد خودش رو آروم نگه داره اما مشخصاً اين كار ممكن نبود.
آيزاك ميتونست صداي دكتر و پرستار ها رو از توي اتاق عمل بشنوه كه دارن براي نجات جون استايلز تلاش ميكنن.
وضعش خوب نبود.
چطور ميتونست خوب باشه وقتي اينهمه خون ازش رفته بود؟
ميدونست كه درك و اسكات،از وقتي كه استايلز وارد اتاق عمل شده در حال گوش دادن هستن.
-محض رضاي خدا ميشه انقدر بهم خيره نشيد و بگيد حالش چطوره؟
ليديا،تنها كسي كه قدرت شنوايي ماورالطبيعه نداشت گفت.آيزاك بهش نگاه كرد:هنوز...هيچي معلوم نيست...دارن عملش ميكنن.
ليديا با كلافگي موهاش رو از روي صورتش كنار زد و چند قدم عقب رفت تا به ماليا رسيد و كنارش نشست.
چاره ايي جز صبر كردن نبود.
آيزاك به سمت اسكات رفت:اينهمه خون...براي استايلز نيست...زخمي شدي؟
YOU ARE READING
the void inside [sterek]
Werewolf[completed] "خلا درون" گروه،تونسته بود نوگيتسونه رو از بين ببره. يه ماجراي ديگه هم تموم شده بود. همه چيز به حالت اول برگشت. يعني...تقريبا... استايلز ميتونه به همين سرعت همه چيز رو فراموش كنه؟